زندگی یک پروسهی درونیست، چیزیست که درون ما اتفاق میفتد و جریان دارد. نمیخواهم کسشر انتزاعی بگویم، منظورم دقیقن همین زندگی واقعی با آدمها و مکانها و کهکشانهایش است. هیچ چیز خارج از درون ما وجود ندارد! ببینید، خودتان را گیج نکنید، نگذارید گیجتان کنم..فرض کنید در روزیکه دنیا به کامتان بوده و (اگر در ایران زندگی میکنید) به فرض محال هیچ خبر نگران کنندهای نشنیدهاید و کائنات دست به دست هم دادهاند تا اوضاع و احوالات شما در حالت همه چی آرومه باشد نشستهاید و آهنگ مورد علاقهتان را گوش میدهید، آیا همین آهنگ در این شرایط شما را به ارگاسم نمیرساند؟ حالا باز هم فرض کنید در محیط آزمایشگاهی شرایطی دقیقن مشابه برایتان فراهم شود، فقط یک متغیر وجود داشته باشد و آن هم اینکه شما از درون توی مود خوبی نباشید، پریود روحی باشید و همه چیز برایتان علیالسویه باشد، تمام چیزهای قشنگ و اتفاقات خوشایند به تخمتان بوده و پرسش اساسیتان این باشد: خب که چی؟ بعد همان آهنگ کذایی مورد علاقهتان را میگذارند، خواهید دید که آن هم هیچ حس خوبی به شما اضافه نخواهد کرد. چه اتفاقی افتاده؟ عملن هیچ، هیچچیز تغییر نکرده ولی هیچ چیز هم مثل گذشته نیست و آن حس سابق را ندارد زیرا در حقیقت درونیات شما کل کائنات را تحتالشعاع قرار داده و دارد اثبات مینماید اوست که کیفیت زندگیتان را تعریف میکند.
میگویم چرا همه چیز اینقدر تخمی به نظر میرسد؟ مهدی آنقدر باهوش است که بداند چرا، از همان اول دانسته بود، پاسخش کوتاه و دقیق است، نمیگویم چه گفت، بگذارید به حساب تعلیق داستان. میگویم برویم چون ممکن است بالا بیاورم، روی این آدمهای شیکپوش، روی این کفپوشهای برقافتاده، روی این ون که اینطور وقیحانه جلوی پاساژ پارک کردهاند تا آدمها را گلهای تویش بریزند، روی این کثافتی که عملههای دور و برش بهش میگویند حاجی و همانجا با پوشهها و خودکار بیکش حکم صادر میکند...میرویم.
لای در ورودی یک مجلهی تبلیغاتی گذاشتهاند، بیشتر که نگاه میکنم میبینم مجله نیست، قبض تلفن است که به این روزش انداختهاند، میگویم چرا باید روی قبض تلفنم تبلیغ دکتر دماغ و لولهباز کن فنری باشد؟ و فحش میدهم، رکیک، از بالا تا پایین.. وسطش تحلیل سیاسی هم میکنم که مخابراتی که دست سپاه باشد همین است.. دارم بهانه میگیرم، میدانم، قبض تلفن را پرت میکنم روی میز. آه تلفن تلفن. ای تلفن اگر سینهی تو بشکافد، بس گوهر قیمتی که در سینهی توست. تلفن چه رازها که تو میدانی، چه عشقها چه شورها چه دعواها چه فحشها چه سکوتها چه انتظارها که تو شاهدش بودهای. دوران ما را باید عصر تلفن نامگذاری کنند با یک روز در تقویم برای بزرگداشت مقام تلفن. چرا روز جهانی تخممرغ و ایدز و کوفت و زهرمار داریم اما روز جهانی تلفن نداریم؟ یک روز تلفنها شورش خواهند کرد و زمام امور جهان را در دست خواهند گرفت بعد یکی از دو طرف پشت خط را از توی گوشی به درون خواهند کشید، او را از توی سیمها و امواج و سیگنالها عبور میدهند و از توی گوشی طرف دیگر بیرون میآورند و میگویند اینک تو.. اینک شما. و آن روز تلفنها میگویند ما را از پریزها بیرون بکش انسان بیچاره... و من آن روز را انتظار میکشم، حتا روزی که دیگر نباشم.
بعد تو زنگ میزنی تا همه چیز دوباره خوب شود، تا درونیاتم دنیا را زیبا نشان دهد، تا زندگی هارمونیاش را بازیابد، تا تلفن نقشش را در زندگی بشر امروز ایفا کند، تا ارتباط میان بندهای این نوشته جان بگیرد و من هذیان نگفته باشم.