لوله ی آشپزخانه چکه می کرد، البته چکه کردن فعل مناسبی برای چیزی که رخ داده بود نیست. در واقع طوری که کابینت زیر سینک ظرفشویی پر از ظرفهایی بود که برای جمع آوری آبی که چکه می کرد آنجا گذاشته بودیم (مثل سقف آدمهای خوشه یکی در زمستان) و کف آشپزخانه هم دریاچه ای تشکیل شده بود که مجبور بودیم برای رفتن سر یخچال جلیقه نجات بپوشیم. خودمان را برای یک تعمیرات اساسی آماده کردیم، دست پایینش عوض کردن کل لوله کشی خانه بود، یک وام کارگاه زودبازده هم جور کردیم تا خرج تعمیرات کنیم، فکر کردیم قسط هایش را هم می زنیم به فلانمان، مگر چکارمان می خواهند بکنند؟ فوقش اسممان می رود روی کاغذی که توی جیب بغل رییس جمهور است ور دل مفسدان اقتصادی و خیالمان هم تخت است که رعایت آبرویمان را می کنند و هیچ وقت اسممان اعلام نمی شود. به بقیه ی ساکنان ساختمان هم اعلام کردیم که حتی الامکان ساختمان را تخلیه کنند، یک ستاد بحران تشکیل دادیم توی مایه های ستاد بحران سونامی و کاترینا و برای ذخیره ی یک سال آب توی دبه های ۲۰ لیتری جمع کردیم.
اوس محراب آمد برای تخمین خسارت و برآورد هزینه ها، نگاهی به لوله های توی کابینت انداخت، بعد برگشت سمت ما و گفت این که فقط اینجاش سوراخه. "اینجا" محل اتصال شیر ظرفشویی به سینک بود، اوس محراب از توی ابزارش یک تیوب چسب خمیری درآورد و ربع ساعته سوراخ را با چسب کور کرد و بعد ده هزار تومان دستمزد گرفت و رفت، همین.
میخواهم بگویم کار را باید به کاردان سپرد، توی این مدت هرچه آدم تحصیل کرده ی صاحب نظر ـ از مهندس عمران بگیر تا دکتر زبان شناس ـ آمد خانه ی ما درد این لوله را نفهمید و هر کس نسخه ای پیچید، از تعویض لوله کشی تا تغییر منزل، ولی این اوس محراب لوله کش تا چشمش به لوله ها افتاد فهمید اشکال کار کجاست، چون کارش این است، یک عمر با لوله و تفلون و آچار سروکار داشته و فقط او صلاحیت اظهار نظر در این زمینه را داشت نه منی که حتا بلد نیستم آچار شلاقی دست بگیرم. یعنی همه چیز همینطوری است، آقا جان نمی شود که مسئول رفتگران شهرداری باشی و بعد بشوی رییس سازمان تربیت بدنی و بعد هم بخواهی با ضرب و زور و قسم و آیه بشوی وزیر نیرو و این جریان آنقدر مضحک باشد که همپالکی هایت هم بهت رأی ندهند. خداییش اصلن یک عکس با شورت ورزشی داشتی؟!! حالا این هیچ، یک نگاه به شکم آویزان و باسن های پهنت بنداز! آخر مدیر شهرداری را چه به سازمان ورزش و این هر دو را چه به وزارت نیرو؟ گ..ز چه ربطی به شقیقه دارد؟! آدم دکترای مهندسی عمران هم که داشته باشد دلیل نمی شود اقتصاد سرش بشود، دلیل نمی شود نظریه ی اقتصادی بدهد در حد ال کلاسیکو! بفرما نتیجه اش می شود این که آخرش بگویی بچه بیاورید در ازای هر یکی یک میلیون تومان بگیرید، خاک به سر حمالت!
انگار اول شدم؟؟!!!
سینیور یکی از پستهاتو گذاشتن تو سایت بالاترین. خبر داشتی؟ اگه داشتی چرا چیزی نگفتی به ما؟!
بله می دونستم، می خواستم ریا نشه! ضمن اینکه اینقدام مهم نیست هست؟
شما استاد ربط دادن موضوع های مختلف به هم هستید
:)))) علی آبادی با شورت ورزشی!
بابا فنی لوله کش آچار شلاقی اگه اینکاره نبودی که نمی دونستی آچار شلاقی چیه
هر کسی را بحر کاری ساختند
شما رو هم برای نوشتن این مطالب فوق العاده ساختن سینیور
البته هر کسی را "بهر" کاری ساختند!
جمله ی آخرت چقدر چسبید. اصلا با خوندنش انگار عقده های دلم خالی شد.
سلام
آقا شما که زن هم ندارید،چرا بیخودی نون بقیه رو آجر میکنید؟!
به شما تعلق نمیگیریه ناراحتید؟
ولی جمله آخر خورد به پیشونیش!
مانا مانید
پ.ن:
به به،چه توجهی!
ای آتش پاره!
عشق کردم با جمله ی آخر!
خیلی بانمک و پر معنی بود. من وبلاگ شما را به لینکستان وبلاگم اضافه کردم
قربون شکل ماهت آخری رو همون اول میگفتی خب
درد کشور ما همینه
30 ساله نمیدونن کیو کجا بزارن !
سلام .. اره واقعا میگن باید کاررو به کاردان بسپری همینه
با 5000 تومن واست ردیفش میکردما!!!
اینارو داری مینویسی که من توی رودرواسی پیشنهاد وزیر وزارت زنان شدن رو رد کنم؟البته وزارت نیرو هم هست!!! ولی تو اون تخصص دارم.هر روز کلی مواد نیروزا میخورم
بعدش باید بهت ۱۰۰۰۰ تومن شام میدادم حتمن!
می خونمت...........
شنیدم، روی زمین، تو زیرزمیناشم یه سری انرژی مشکوک کشف می کنن! تازه با کاسه بشقاب!!!
اون زبان شناس رو خداییش نمیشناسم. ولی یه جورایی به دلم برات شده که اون مهندس عمران داستان آشناست !
نوشته هات حرف نداره فقط من نفهمیدم رابطه نامشروع گودرز و شقایق چه ربطی به موضوع داشت ؟
گودرز و شقایق همون گوز و شقیقه ست و رابطش مثل رابطه ی علی آبادی به سازمان تربیت بدنیه
کی جای خودش هست اینجا!!!
راستی جریان عنوان جیه؟؟؟؟:دی
رابطه ی مدیر شهرداری با رییس سازمان بدنی و وزارت نیرو مثل ربط گوذرز و شقایق یا همان گوز و شقیقه!