تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

فشن!

 

 

من می گویم هر چیزی برای خودش معنایی دارد، نمی شود آنرا با چیزهای دیگر قاطی کرد، مخصوصن که این دو چیز در تضاد با یکدیگر هم باشند و وقتی بریزیشان توی یک ظرف با هم واکنش نشان بدهند و ترکیبات مسخره و بعضن خطرناک تولید کنند. از آن جمله است دین. وقتی یک سر قضیه دین باشد آنوقت دیگر شما باید برای سر دیگر قضیه خیلی احتیاط به خرج دهید. به فرض اگر بخواهید دین را با روشنفکری کنار هم بگذارید از تویش معجون های فریبنده ی مسخره‌ای مثل شریعتی یا رحیمی ازغدی بیرون می‌آید. حاصل ترکیب دین و حکومت هم یا کلیسای قرون وسطا می‌شود یا ایران قرن حاضر! از طرفی بعضی چیزها به هیچ وجه قابل ترکیب نیستند، مثلن وقتی اسلام از یک در وارد شد آزادی‌های فردی از در دیگر خارج می‌شود. شما نمی‌توانید در یک مملکت اسلامی زندگی کنید و در عین حال انتظار داشته باشید دست همسرتان را توی خیابان بگیرید و اگر یک وقت احساساتتان فوران کرد همانجا یک فرنچ کیس ناقابل را هم تجربه کنید. حالا اینها به کنار، ما یک عمر اینطوری زندگی کردیم باقی‌اش را هم میکنیم ولی شما را به خدا دیگر از این چیزها نگذارید توی کاسه‌مان. الحمدلله اینجا کره‌شمالی نیست و ما از نعمت‌هایی همچون ماهواره بهره‌مندیم و موقعی که داریم دنبال شبکه‌ی سحر و پرس تی وی و اینها می‌گردیم آن وسطها به کانال‌های fashion هم بر‌می‌خوریم و بالاخره دیده‌ایم که خانم‌های آنجا برای کارشان یک فاکتورهایی دارند و اینطور نیست که هر ننه قمری برود مدل بشود، از اندام کشیده و لاغر بگیر تا آن شیوه‌ی راه رفتن(خرامیدن) که باید هر پا را به جای اینکه در راستای خودش بگذاری در زاویه‌ی ۴۵ درجه نسبت به پای کناری قرار دهی و هر آن انسان بیم آن را دارد که این دو تا پای خوش فرم توی هم گره بخورند و طرف با مغز بخورد کف سن. این است که نمی‌فهمیم اسم این مراسمی که این خانم با حجاب برتر و با این اندام،  در مقابل یک عده دیگر با لباس‌های مشابه رژه می‌روند چیست و اصولن تماشاچیان این صحنه دارند چه چیزی را نگاه می‌کنند تا احیانن به آن نمره هم بدهند؟!

مسافر

آسمان با چشم من می بارد 

و موریانه ها همه ی نقشه های مغزم را جویده اند 

من گم شده ام 

من گم شده ام و تاریکی ناامید کننده است 

و آسمان پشت پنجره خاکستری ... سرد 

باد آرزوهایم را با خود می برد 

و ستارگان دیگر کورسوی دور امیدم نیستند 

من مسافر کویرم 

و ذره ذره در گرمای خشن روز ذوب می شوم 

همچون اولین برف زودهنگام سال 

 

عروسکان چشمت به بازی ام گرفته اند 

و خرمازار گیسوانت 

گوشه ی امن رهایی چشمان من 

گوشه پنهان عروسک بازی دستان من 

آبشار صدایت 

پرخوان ترین طرقه های صحراها 

صحرای نگاهت 

طولانی ترین سرود آب 

سرود دستانت 

عزیزترین نوازش گل قاصد 

بر سرانگشتان مهربان نسیم 

بر من ببار بر من ببار 

همچون بارش بی دریغ ابر  

بر تنهایی نیلوفر آبی مرداب 

بر من ببار بر من ببار 

چون بارش لطیف شبنم برگهای چنار 

بر آشیانه ی کوچک گنجشککان نحیف 

بر من بتاب 

چون اولین شعاع روز 

بر پلک نیم گشوده ی قله ی کوه 

بر جسم یخ زده ی ماسه های شب 

من از تو آغاز شدم 

و در تو ادامه می یابم 

ای دنباله ی تنها ستاره ی زندگیم 

آخرین ستاره ی زندگیم 

شبنم و باران در توست 

من آخرین رمق خار هزارها بیابان 

نسیم و باد در توست 

من واپسین امید مرد آسیابان 

آفتاب و گرما در توست 

من سایه ای کوتاه در ظهر شتابان 

 

می خواهم آب شوم در اولین نگاهت 

همچون اولین برف زودهنگام سال 

در گرمای دستان کودک بازیگوش 

بر من ببار بارش بی دریغ 

بر من بتاب تابش بی ریا

گذار به پسامدرنیسم!

پیش نوشت: این پست برای خوانندگان قدیمی وبلاگ تکراری ست، به لحاظ مناسبتش با این روزها میگذارمش. 

چند سال پیش وقتی فیلم "ghost dog" جیم جارموش را میدیدم چیزی که خیلی مرا درگیر کرد دیالوگ های پیرمردی بود که مدام میگفت " همه چی عوض شده...دیگه هیچی مث سابق نیست...معنی همه چی عوض شده " و از این جور حرفها. آن موقع حرفهایش برایم غریب بود و چیزی ازش دستگیرم نمیشد، بعد که نقدهایش را خواندم و با رفقا در موردش حرف زدیم، فهمیدم که این اشاره ای ست به دغدغه ی آن روزهای جارموش یعنی پست مدرنیسم که اثرش را در ادبیات و هنر و سینما و زندگی و کلن همه چیز آنوریها گذاشته بود و این پیرمرد داشت در لفافه به یکی از مولفه های این جریان یعنی معناگریزی و همینطور عدم قطعیت اشاره می کرد.این چیزها برای من که در یک جامعه ی سنتی عقب مانده که به سرعت در حال پس روی و دور شدن از دنیای مدرن بود، زندگی می کردم و ادبیات و هنر سرزمینم هنوز به دوره ی مدرن هم نرسیده بود، کمی سنگین و ناملموس بود.

اما من هیچگاه فکر نمی کردم که روزی این معناگریزی و عدم قطعیت وعوض شدن مفاهیم را با پوست و گوشت و استخوان و چربی و دیگر اجزای وجودم حس کنم، آن هم در همین خراب شده ی فرهنگ ستیز.

قضیه از این قرار است که این اواخر هر روز که از خواب بلند می شوم متوجه میشوم که معنای یک سری چیزها وکلمات عوض شده و در پاره ای اوقات به فاک رفته و کلن کن فی کون گشته، در اینجا من قصد دارم به برخی از این مفاهیم مسخ شده اشاره کنم، باشد که برای آیندگان به یادگار بماند و فرزندان ما بدانند زمانی این واژه ها معنایی داشتند وناگهان معنایی دیگر یافتند!

مردم: قبلن مردم به کسانی میگفتند که بصورت واقعی وجود داشتند و در اجتماع زندگی می کردند، در حال حاضر به موجودات خیالی اطلاق می شود که از آنها در مصاحبه های تلویزیونی و تجمعات خودجوش دولتی مجوزدار! استفاده می شود!

گوساله: فرزند گاو، چیزی که قرار است روزی گاو شود...بیت : تا گوساله گاو بشه دل صاحبش آب بشه! در حال حاضر به کسانی گفته میشود که به چیزی اعتراض داشته باشند و اعتراضشان را بیان کنند.به طور کلی گوساله برای مخالفان ما به کار میرود!

بزغاله: فرزند بز، بز کوچک، دشنام کودکانه، فرم سوسولی کره بز...ایضن رجوع کنید به گوساله.

خس و خاشاک: گرد و غبار، توده ی حقیر شکل گرفته از خاک. در حال حاضر به جمعیت چند میلیون نفری اطلاق می شود که خواهان گرفتن حق و یا پس گرفتن رایشان میباشند، شعار: رای منو پس بدین بیت:خس و خاشاک تویی دشمن این خاک تویی

انتخابات: قبلن به پروسه ای گفته میشد که طی آن یک نفر پس از انجام رای گیری و شمارش آرا برای کار یا پستی برگزیده میشد، در شکل نوین این کلمه مرحله ی اول کار یعنی رای گیری انجام میشود ولی مرحله ی بعدی لزومی ندارد و برگزارکنندگان میتوانند خودشان نتیجه را حدس بزنند. به این عمل قبلن انتساب گفته میشد!

همجنس باز: کسی که گرایشات جنسی به همجنسان خود دارد، گی (برای جنس مذکر) ، لزبین (برای جنس مونث). این واژه جزو کلماتی ست که وجود خارجی آن از سه سال قبل به این سو نفی شده است! مخالفان این تئوری عقیده دارند که تئوری پرداز آن هیچگاه به قزوین سفر نکرده!!

آزادی مطلق: در گذشته و در جوامع دیگر به شرایطی گفته می شد که تحت آن روزنامه ها توقیف نمی شوند، زندانی سیاسی در زندانها وجود ندارد، حقوق بشررعایت می شود، آزادی بیان و آزادی بعد از بیان وجود دارد، تلویزیون های خصوصی حق فعالیت دارند، اینترنت فیل تر نمی شود، ماهواره پارازیتایز! نمیشود...در حال حاضر فقط به شرایط حاکم در ایران اطلاق می شود!!!!

ساندیس: یک نوع نوشیدنی که قبلن برای تهیه ی آن باید به فروشگاه رفته و در ازای پرداخت مبلغ ناچیزی آن را دریافت میکردی. در حال حاضر این نوشیدنی را در تجمعات خودجوش مردمی! و در ازای بهای گزاف شرافت و عزت نفس، خیرات میکنند! کسانی که در هردو زمان و از هر دو نوع ساندیس استفاده کرده اند معتقدند که ساندیس های جدید کمی مزه ی خون می دهند!

خودجوش: به حرکتی اطلاق میشد که به صورت همزمان و بدون هماهنگی قبلی وبدون تبلیغات وبدون اجبار و بدون ساندیس! در اثر به هیجان آمدن گروهی از مردم صورت می گرفت، مثال: جشن و پایکوبی مردم بعد از شکست تیم استرالیا و راهیابی به جام جهانی ۹۸ . مثال دوم: راهپیمایی میلیونی مردم در تهران در مسیر انقلاب- آزادی در تاریخ ۲۸خرداد ۸۸ برای پس گرفتن رایشان. در حال حاضر خود جوش به حرکتی گفته میشود که با تبلیغات وسیع رسانه ای و تعطیلی مدارس و ادارات و استفاده از نیروهای خودجوش شهرهای اطراف که با اتوبوس میاریمشون! و توزیع ساندیس و سکه و هزار بامبول و ..س کلک بازی دیگر همراه باشد!

حرکت مردمی: رجوع کنید به خودجوش.

اغتشاشات اخیر: به خرابکاری ها و درگیری های ترجیحن مسلحانه ای گفته میشود که به تازگی صورت گرفته باشد. در حال حاضر به هر نوع اعتراض و راه رفتن و حرف زدن و نوشتن و کتک خوردن و کشته شدن و از پل افتادن و مورد تجاوز قرار گرفتن و گاز اشک آور و باتوم خوردن و ساندیس نخوردن! و کلن هر نوع عمل و عکس العملی که از سوی مخالفان و معترضین صورت بگیرد اطلاق می شود!!

سران فتنه: این واژه قبلن وجود خارجی نداشته و معادلی برای آن پیدا نشد! در حال حاضر به کسی گفته میشود که در گذشته یا رییس جمهور بوده یا رییس مجلس و یا نخست وزیر!

نیروی انتظامی: نیرویی که مسوول حفاظت از جان و مال و ناموس ملت است و قرار است ملت با دیدن آن احساس امنیت کند، مثال ملموس: سرکار استوار در فیلمهای صمد آقا! نیروی انتظامی در حال حاضر به نیرویی گفته می شود که با همکاری بسیج مردم را سرکوب کند و کتک بزند و دستگیر کند و کلن طوری باشد که آدم با دیدن آن در جا توی شلوارش کار خرابی کند یا در برود یا خیلی که مرد یا زن باشد بایستد وکتک بخورد! شعار: نیروی انتظامی خجالت خجالت. بیت:پلیس ضد شورش بیا اینو بشورش!

ماشین نیروی انتظامی: ماشینی که قبلن در آن سربازها را در پادگان سوار میکردند و میبردند سر چهارراه یا سر پستشان پیاده میکردند. درحال حاضر از آن برای زیر گرفتن مردم در خیابان و بعد فرار کردن استفاده می شود، دزد گیر و ققل و این چیزام نداره!!

دقیقه نود: بنده تنها تعدادی از واژه ها و مفاهیم تغییر یافته را ثبت کردم، شما میتوانید برای تکمیل این فرهنگ لغات اینجانب را یاری کنید...

عبور ممنوع نیست

 

 

از تابلوی "عبور ممنوع" گذشت 

به "یک طرفه" وارد شد 

در "گردش به راست ممنوع" به راست پیچید 

در "گردش به چپ آزاد" به راست پیچید 

از "چراغ قرمز" رد شد 

و روی "پارک ممنوع"  

                  نشست 

 

                          پرنده  .

سوال هفته

 

  

 

فرض کنید غول چراغ جادو بر شما ظاهر شده... نه بگذارید واقع گرا باشیم، فرض کنید شرایط عوض شده، قدرت جابجا شده و افتاده دست شما، حالا نه اینکه رییس جمهور بشوید،‌ اینقدری که بتوانید هر کاری دلتان میخواهد را انجام دهید و شما آدمی هستید که قدرتتان را اول به کسانی که ازشان متنفرید نشان می دهید. در چنین شرایطی دوست دارید از خجالت چه کسی دربیایید؟ دکتر؟ مسعود ده نمکی؟ خطیبان جمعه دست جمعی؟ امیر قلعه نوعی؟ فرمانده نیروی انتظامی؟ 

بگذارید فعلن من نظرم را بگویم تا دلم خنک شود: من میروم یک بلیت دوسره شیراز- تهران تهران- شیراز می گیرم، سوار اولین هواپیما می شوم، به تاکسی فرودگاه می گویم مرا ببرد به خیابان جام جم، وارد صدا و سیما میشوم، بعد ساختمان شبکه ۲ را پیدا می کنم، بعد از آن واحد اخبار و سپس گروه خبری ۲۰:۳۰ . آنجا سراغ کامران نجف زاده را می گیرم و دستگیرم می شود که ایشان به پاس خوش خدمتی هایشان برای ماموریت به فرانسه فرستاده شده اند و من باید برای تخلیه ی عقده هایم بلیتی به مقصد پاریس بگیرم...