تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

از رنجی که میبردیم

اگه بخوام یه مثال برای بهبود کیفیت زندگی و تفاوت امکانات نسل ما با بچه های الان بیارم میتونم از شاخص پورن استفاده کنم. یادمه اوایل که ماهواره اومده بود یه کانال عربی پیدا کرده بودم از این تلفنیا. دختره رو یه تختخواب قرمز که دور تا دورش رو پرده ی توری سفید پوشونده بود نشسته بود و رو به دوربین عشوه های شتری میومد. اولین بار که این صحنه رو دیدم انقدر هیجانزده شدم که چهره ی دختره هنوز توی ذهنم به روشنی این همکارمه که هر روز میبینمش. پشت گوشم داغ شد و قلبم کعنهو ارکستر سازهای کوبه ای شروع کرد به مارش زدن. شماره ی کانال رو حفظ کردم و تا مدتها کارم این بود که به محض تنها شدن شیرجه برم رو کنترل. کانال عجیبی بود. همیشه فقط همون دختره توش بود و کار خاصی هم نمیکرد. هیچچی. چشمای گرد قهوه ایش رو میدوخت به دوربین و یه لبخند کمرنگ میزد. گاهی خم میشد یا چمباتمه میزد روی تخت و با انگشت اشاره آدم رو به سمت خودش دعوت میکرد. همین. تازه پوشششم خیلی مناسب یا شاید غیر مناسب بود و هیچی دست آدمو نمیگرفت. ولی میدونستی که قراره یه اتفاقی بیفته. روزها و ساعت های زیادی رو جلوی تلوزیون منتظر اون اتفاقی که هیچوقت نیفتاد نشستم. 
بعد هم داداش بزرگم کانال رو دید و قفلش کرد. ولی میخوام بگم که همه چی به اون خونی که تو رگهاته بستگی داره. اون وقتا جوون بودیم و خون تو رگهامون میجوشید. همون نگاهی که دختره به دوربین میکرد کافی بود. باقیشو خودمون میرفتیم. هزار تا سناریو تو ذهنمون میساختیم. مثل الانا نبود که خود بانو الکسیس باید شخصن بیاد جلومون حرکت بزنه. 

یه رفیق داشتم که تو اون سالها اسطوره ی مقاومت و اقدام و عمل در زمینه ی حشر بود. بعد اینکه داداشم اون کانال رو قفل کرد این ساعتها کنترل رو میگرفت دستش و با پیروی از الگوریتمی که طراحی کرده بود عددهای چهار رقمی رو امتحان میکرد. خیلی حرکت فرسایشی ای بود. بعدها که اوضاع بهتر شد و مولتی ویژن ها اومدن توی کار این سر ساعت دو نصف شب که برنامه ها به سمت گروه سنی هیجده پلاس میل میکردن مینشست جلوی تلوزیون. از مولتی ویژن یک شروع میکرد و همینطوری به ترتیب میرفت تا مولتی ویژن پنج. بعد دوباره تکرار فیلما پخش میشد و میزد مولتی ویژن یک. لکه ترین آدمی بود که تو رشته ی تماشای فیم سوپر میشناختم. سخن گفتن از اسپایس پلاتینیوم هم که در این مقال نمیگنجد و خودش یک مقال جداگانه بلکم بیشتر میطلبه. 
ولی انصافن خیلی سختی کشیدیم. امروز این پسره مسءول تاسیساتمون رو دیدم که رو گوشیش یه ارشیو کامل از تمام ژانرهای پورن با خودش حمل میکنه داغم تازه شد گفتم یه درد دلی کنم.
نظرات 2 + ارسال نظر
یک نفر چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 02:05 ق.ظ

:))))))) عالی بود...جالبه همین چند روز پیشد اشتم به این مسئله فکر میکردم که ای بابا نگاه کن چه زمونه ای شده و چقدر مسائل تازگیشون رو از دست دادن. اون تپش قلب و هیجان خوب که داشتیم کجا رفت؟ الان انگار از پشت یک شیشه مات و گلی دنیا رو میبینیم.

ریس سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:47 ق.ظ http://rys0.blogspot.com

تخیل وقتی به تصویر و واقعیت در میاد، دیگه اون هیجان رو نداره. میشه یه چیز معمولی.
منم دیگه پورن می‌بینم بیشتر می‌خندم و قیافه ها و اداهاشون و دست می‌گیرم، تا اینکه بخوام تحت تأثیر قرار بگیرم و حالی بهم دست بده.
کلا جوانی یه چیزیه که شما واسه ترک دیوار هم حشرت میزنه بالا.
یکی یه جایی نوشته بود:
هر وقت دیدی از ریدن بیشتر از کردن لذت می‌بری، بدون پیر شدی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد