-
جور دیگر باید رید
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 17:07
مشکل اصلی ما در حال حاضر نه تورمه نه بیکاری نه اعتیاد نه تحریم نه حجاب اجباری نه گشت نامحسوس... مهمترین معضل این مملکت در حال حاضر توالته یا اگه بخوام دقیقتر بگم توالت عمومی یا اگه بخوام بیشتر دقیقتر بگم توالت عمومی بین راهی. میگین نه؟ همین الان بلند شین برین ترمینال سوار یه اتوبوس به مقصد هر جایی که دوست دارین بشین....
-
از رنجی که میبردیم
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1395 21:57
اگه بخوام یه مثال برای بهبود کیفیت زندگی و تفاوت امکانات نسل ما با بچه های الان بیارم میتونم از شاخص پورن استفاده کنم. یادمه اوایل که ماهواره اومده بود یه کانال عربی پیدا کرده بودم از این تلفنیا. دختره رو یه تختخواب قرمز که دور تا دورش رو پرده ی توری سفید پوشونده بود نشسته بود و رو به دوربین عشوه های شتری میومد. اولین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1394 16:17
تا اواخر دوره ى دبیرستان یک آدم دعوایى بودم. دعوایى که میگویم نه به آن معنا که همیشه در حال زد و خورد باشم. در واقع تا یک مرحله اى پیش میرفتم که کار به کتک کارى نکشد. چهار تا عربده من میکشیدم چند تا فحش طرف میداد، چشمهایمان را میدراندیم و با حفظ فاصله ى مطمئنه صدایمان را مینداختیم سرمان و انقدر دور برمیداشتیم تا آن...
-
صید هندوانه در امریکا
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1394 21:29
قدیم ها یک ماشین لباسشویی دوقلو داشتیم. سبز پسته ای، با سیم خاکستری یک متری و سرگذشتی عجیب. آنهایی که در فاصله ی بین شستن لباس توی تشت قرمز و لباسشویی تمام اتوماتیک وستینگ هاوس زیسته اند میدانند از چه حرف میزنم. ماجرای عجیب این لباسشویی دوقلو از آنجا شروع شد که توی بیمارستان در اثر یک سهل انگاری از هم جدا شدند. یک قل...
-
گام معلق لک لک
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 20:34
یک لک لک را در نظر بگیرید. این مفلوک زمستان که شد از قطب شمال و جنوب و سیبری و آلاسکا و اسکاندیناوی و ایسلند میکوبد میرود سمت مناطق گرمسیر. بال زدنش بی وقفه, احمقانه و رقت انگیز است و البته ناگزیر. مثل یک پاروزن مسابقات دراگون بوت باید بال بزند وگرنه سقوط میکند. بعد یک صباحی که آسود و بالهایش ریکاوری شدند فصل گرما...
-
یک پایان شیرین یا یک شیرینی بی پایان
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 20:58
یکی از پاداش هایی که مومنین به آن وعده داده شده اند زندگی ابدی و بی پایان در بهشت است. من اگر خدا بودم این را در لیست شکنجه هایم قرار میدادم. بهترین شرایطی را که میتوانید متصور شوید در نظر بگیرید, جویهای روان شیر عسل و آب طالبی و رانی پرتقال با پالپ واقعی, حوری هایی که بعد از هر بار جماع دوباره باکره میشوند, درختهایی...
-
آی هو عه دریم
شنبه 6 دیماه سال 1393 19:14
تصور کنید.. بیایید برای یک دقیقه تصور کنید. خیال تا به حال کسی را نکشته. روزی را تصور کنید که دریاچه ی ارومیه و هامون و باقیشان کاملن خشک شده, نسل یوزپلنگ ایرانی و باقی جک و جانورهای نادر ایرانی منقرض شده, تخت جمشید رفته زیر آب, وسط تمام میدان های تاریخی را کنده اند تا استخوان گمنام دفن کنند, سه هزار میلیارد تبدیل شده...
-
سالی که نکوست رو آخر پاییز میشمارن
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 01:57
سال ۹۳ قربانش بروم به بدترین شکلی که در توانش بود آغاز شد. از همان اول چنان چنگ و دندانی به ما نشان داد که فورن دستگیرم شد باید امسال حسابی چربش کنیم و شل بگیریم که راحت فرو برود. من همیشه گفتهام که اگر عدالتی وجود میداشت باید ترتیبی داده میشد که ما جهان سومیها، ما جبرجغرافیاییها ما بیچارگان عالم هستی دچار مشکل...
-
در ستایش بدبختی
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 23:19
بعضی چیزها در عین ویران کنندگی پرفکت هستند، کامل و بدون نقص. شاید هم از فرط ویران کنندگی این گونه باشند، چیزهای خوب نمیتوانند اینقدر کامل باشند، توی خوبی همیشه یک نقصی پیدا میشود. به قول بالزاک هیچ چیز در دنیا به اندازهی بدبختی کامل نیست. تکههای این پازلهای خرد کننده آنقدر خوب در کنار هم چیده شدهاند، ریزهکاریهای...
-
درسته که ربطی نداره ولی خیلی هم ربط داره
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 19:58
این که میگویند الاعمال بالنیات خیلی حرف پرتیست. اگر بخواهیم ارزشی برای نیتی که پشت هر کار خوابیده قائل بشویم این ارزشگذاری هم باید در حد همان امور انتزاعی و در مخیلهی کنندهی کار انجام پذیرد. در عالم واقعیت چیزی که اهمیت دارد و تعیین کننده است اثری است که یک ماجرا بر دنیای اطرافش میگذارد. اگر آنجلینا جولی میرود...
-
همیشه پیش از آن که فکر میکنی اتفاق میافتد..
جمعه 19 مهرماه سال 1392 16:31
جلوی تلویزیون روی زمین ولو شده بودم. طبق معمول وقتی که خسته از شیفت صبح و عصر بر میگشتم مثل پیرمردهای آلزایمری چرت میزدم. یک دفعه شنیدم یا احساس کردم که در آرام باز شد. سرم را برگرداندم و لای پلکهایم را کمی باز کردم. دیدم در آستانهی در ایستاده و دارد جور به خصوصی خانه را تماشا میکند. انگار که برای اخرین بار و به...
-
خری در میقات (سیزن آخر)
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 23:38
به دلیل شکایت شخصیت اصلی سفرنامهی قم از راوی/نویسنده به اتهام تخریب شخصیت و نشان ندادن تمام حقیقت و تلاش برای تفسیر به رای و مصادره به مطلوب وقایع در جهت کسب محبوبیت، از نوشتن ادامهی داستان معذوریم.
-
خری در میقات (سیزن یکی مونده به آخر)
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 02:40
تمام کائنات میدانند که بزرگترین مشکل من در زندگی صبح زود بیدار شدن است. میگویند انسان اگر برای مدتی طولانی کاری را انجام دهد به آن عادت میکند اما صبح زود بیدار شدن در دوران دبستان، راهنمایی، دبیرستان، پیشدانشگاهی، دانشگاه و سربازی موجب نشد که این قضیه برای من عادت بشود و هنوز اگر یک روز مجبور نباشم بیدار شوم...
-
خری در میقات (سیزن چند بود؟)
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 01:25
مهدی نگاهی به جادهی بی پایانی میاندازد که به صورت زه کمان پیش رویمان تا افق ادامه دارد و بعد با دست، خط راستی را ترسیم میکند که از زیر پایمان شروع میشود، از وسط بیابان میگذرد و در انتها مثل وتر کمان دوباره به جاده ختم میشود و این پرسش را مطرح میکند که چرا از اینجا نرویم؟ من چند تا ضربالمثل را قاطی میکنم و میگویم...
-
خری در میقات (سیزن ۵)
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 13:02
دو چیز در دنیا پایانی ندارد: نوشتن قصهی این سفر و بیابانی که در سومین روز پیادهروی گرفتارش شدهایم*. طبق معمول بعد از خوردن ناهاری که سنگینی و چرت نمیآورد راه میفتیم. آفتاب ظهر کویر خشن و بی رحم است، درست مثل سرمای شبش. و سلاح کارآمد ما برای مقابله با این دو چفیه است. بله چفیه، تکه پارچهای که مثل خیلی چیزهای دیگر...
-
خری در میقات (سیزن ۴)
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 14:25
تمام شب را خواب قبرستان میبینم. پیادهروی چند ساعته کنار دیوار مردگان روی روانم اثر گذاشته. آخرین بار که قبرستان رفته بودم ده دوازده سال پیش برای مرگ مادربزرگم بود. نیم ساعتی روی خاکهای تازهی قبرش اشک ریخته بودم. برای فامیل دیدن این صحنه و این واکنش از من عجیب بود و لابد عجیبتر از آن برایشان این بوده که آن روز...
-
خری در میقات (سیزن ۳)
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 16:02
پیش از اینکه استخوان درد ناشی از خوابیدن در جای تنگ بیدارمان کند صدای روحبخش مردی که ما را به شتافتن به سوی بهترین عمل میخواند از خواب میپراندمان. یک بار در جمع رفقا این سوال مطرح شد که اگر اوضاع مملکت برگردد و زور بیفتد دست ما و بتوانی از خجالت هر کسی که میخواهی در بیایی چه کسی را برای خالی کردن عقدههای چندین ساله...
-
خری در میقات (سیزن۲)
شنبه 23 دیماه سال 1391 02:45
سفر معنویمان از میدان بهمن شروع میشود، تا آنجا که میشد سعی کردهایم ریخت و قیافهمان از تیپیک عملهها به سمت توریستها میل کند، من کفش آلاستار(یک اشتباه احمقانه)، جوراب سبز یشمی کلفت که به سبک کوهنوردها روی پاچهی شلوار کشیده شده، شلوار شکاری، ژاکت یشمی که مثلن با جوراب ست شده، عینک تیره و کلاه نقابدار پوشیدهام....
-
خری در میقات (سیزن ۱)
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:48
چهار روز مانده به نوروز ۸۵. تلفن خوابگاه دانشگاه تهران را میگیرم. صدای غمگین و کمی هیجانزدهی مهدی بهم میگوید پایهی مسافرت پیاده هستی؟ نمیگوید به کجا و من هم نمیپرسم. تردید نمیکنم. میگویم که میآیم.به راستی که داشتن دوستی مثل من برای هر آدمی یک موهبت است(اوه یس)، کسی که نه و چرا توی کارش نباشد.مهدی میگوید شاید...
-
حالا که ابولفضل پورعرب مرده بزارین یه پست سیاسی بنویسم
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 15:13
حکایت گاو ۹ من شیر ده را لابد شنیدهاید، گاو خوش پک و پستانی که قد ۶ تا گاو شیر میداد و صاحب خوش خیالش موقع دوشیدن هی پیش خودش تصور میکرد که اگر همینطور پیش برود میتواند تمام منطقه را شیر بدهد و سلطان بلامنازع شیر در منطقه بشود ولی به آخرهای دوشیدن که میرسید انگار گاو از فشارهایی که روی پستانش میآمد به تنگ آمده...
-
دنیا مستطیل است ولی حالا چرا؟
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 21:35
برادرم میگفت مهمترین و سختترین قسمت انشا شروع آن است، راست میگفت، گاهی چند ساعت طول میکشید تا چشمه بجوشد و از آن چیزی بریزد بیرون، مثل زایمان بود یا شاید ریدن آدم تریاکی. ولی بعد اگر در دام مقدمههای قلم را در دست میگیرم تا فلان نمیفتادی کار راحت میشد، میافتاد توی سرازیری. معمولن تنها شاگرد کلاس بودم که از زنگ...
-
فاضلاب، تحریم، غیرمتعهدها و باقی قضابا
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 22:34
پیشنوشت: بازنشر با اندکی دخل و تصرف به مناسبت دور جدید تحریمها و نشست سران عدم تعقل! لولهی فاضلاب ساختمان ترکیده، اینش مهم نیست به هر حال کمی بوی گند اضافه را میشود تحمل کرد، مصیبت آنجاست که محل ترکیدگیش درست در محل استراتژیک توالت ما واقع شده، واحد ما در طبقهی اول است و این بدان معناست که همهی واحدهای ده...
-
این منم مردی تنها در آستانهی فصلی گرم
جمعه 27 مردادماه سال 1391 20:13
زمانی ۳۰ سال برایمان خیلی بود، آدمهایی که ۳۰ را رد میکردند را توی دستهی پیر و پاتالها دستهبندی میکردیم و به حالشان دل می سوزاندیم. حالا خودم ۲ سال است که از مرز گذشتهام. ۳۲ سااال. اگر هر جانور دیگری غیر از انسان و کلاغ بودم یحتمل تا الان ریق رحمت را سر کشیده بودم ولی حالا با خوش خیالی خودم را در عنفوان جوانی...
-
لمپنیسم در ادبیات معاصر یا کی از همه خفنتره؟ من من من من
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 21:19
ابتدا توجه شما را به این چند خط جلب میکنم: سلام. کاش وقتتان را صرف نوشتن اثر کنید. زیرا لحن و قلم دارید. حیف است این سره نویسی را بابت نوشتن اباطیل صد تا یک غاز سراسر از روی بغض تلف کنید. و دیگر اینکه من هیچ جا و به هیچکس نگفتم کتاب آقای کرمی را بخرید. بلکه فقط گفتم کتاب کرمی هم درآمده است. او دوست من است و من برای...
-
بار دیگر شهری که گرم بود
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 22:38
توی راهپله آقای خادمی میگوید یه نفر دیگه هم هستا، مشکلی نداره؟ سرم را میاندازم بالا که یعنی نه و همچنین یعنی ازت خوشم نمیاد مردک. کیف لپتاپ روی شانهام است، چمدان توی دست راستم، پلاستیک سبزیها توی دست چپم و یک عالمه فکر توی کلهام. من توی این جهنم چه غلطی میکنم؟ چرا این ساختمان آسانسور ندارد؟ چرا باید ۴ طبقه از...
-
اتوبوس جهانگردی
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 21:35
به محض اینکه سوار اتوبوس شدم احساس پشیمانی کردم، راننده و کمک راننده هر دو معتاد خراب بودند، آبسردکن خراب بود و اتوبوس پر از آدمهای درب و داغون بود، آن بوی مخصوص هم میآمد، بوی عرقی که در یک محیط در بسته با کولر روشن میپیچد، بویی که حس ماندگی و بدختی و دنیای مدرن و مرگ را با هم دارد. کلونازپام را انداختم بالا و گفتم...
-
از عشق و دیگر اهریمنان۳
جمعه 26 خردادماه سال 1391 18:13
دیگر وارد دبیرستان شدهام، پشت لبها چند لاخ مو سبز شده که نمیدانم با چه اعتماد به نفسی به آن میگوییم سیبیل (بعدها به این نوع سیبیلها میگوییم دو بیل و یک خاکانداز) صدایمان شده مثل خروس سرما خورده و دماغمان بیشتر از باقی اندامها تحت تأثیر سن رشد قرار گرفته ، کمکم نقش هورمونها دارد در عاشق شدنهایمان پررنگ می شود....
-
از عشق و دیگر اهریمنان۲
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 20:07
سالهای آخر جنگ را من به یاد دارم، شیراز هم جزو شهرهایی بود که همیشه کاندید بمباران بودند و وحشتی را که در مواقع آژیر قرمز شهر را فرا میگرفت فراموش نمیکنم، البته خودم آنقدر بچه بودم که به آن به چشم یک بازی هیجانانگیز نگاه کنم. آن روزها زنها و دخترهای فامیل به دهات اطراف رفته بودند تا خطری متوجه آنها نباشد و همهی...
-
از عشق و دیگر اهریمنان
جمعه 19 خردادماه سال 1391 00:25
دیباچه: این پست دنبالهدار را پیش از این منتشر کرده بودم، حالا با اندکی دخل و تصرف بازنشر میکنم. آیا این کارم دلیل خاصی دارد؟ بله. آیا شما باید آن دلیل خاص را بدانید؟ خیر. این عشق و عاشقی هم برای خودش عالمی دارد، من میگویم این که شما در حال حاضر با یک نفر هستید که جانتان برای هم در میرود و دائم مشغول لاو ترکاندن و...
-
نقطه
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 15:09
*موهایم را تراشیدم. این ویژگی ما مردهاست که وقتی میخواهیم به مسالهای واکنش نشان بدهیم یک بلایی سر قیافهمان میآوریم، یکی ریش میگذارد و یکی کلهاش را تیغ میزند، انگار قیافهی عجقوجق موجب احساس قدرت کاذب و تقویت اعتماد به نفس میشود، شاید هم بشود گفت این امتیازیست که طبیعت در اختیار گونهی مرد گذاشته چون بیشتر...