از وقتی که این مقاله ی رجانیوز را خوانده ام نگاهم به دنیا عوض شده، یک جورهایی همه چیز را به صورت سوراخ و یا اشیاء بلند و ضخیم می بینم، از طرفی این قضیه یک حال خوبی به آدم میدهد شبیه این که داری مدام فیلم 18+ می بینی و از طرف دیگر زندگی کمی سخت می شود، آخر دائمن باید مواظب این باشی که با دیدن مناظر طبیعی و غیر طبیعی پورنوی اطراف تحریک نشوی و آبروی چندین و چند ساله ات به ماتحت خر نرود، حالا باز اگر دختر بودم یک چیزی، بلاخره میشد لاپوشانی کرد ولی این هم ستمی ست که طبیعت در حق ما مردان روا داشته و کوس رسواییمان زود به صدا در می آید (مگر اینکه یک شلوار برزنتی چیزی بپوشیم!) مثلن در نظر بگیرید که دارم از همه جا بی خبر شلوارم را می پوشم که ناگهان چشمم می افتد به صحنه ی بیرون آمدن پایم از توی سوراخ پاچه ی شلوار و وسوسه می شوم که این کار را چندین بار با سرعتهای مختلف تکرار کنم! شاید این جریان کج سلیقگی باشد ولی به هر حال سوراخ سوراخ است و ما هم بچه های جنگ و محرومیت کشیده!
حالا این به کنار، دیگر نمی توانم با خیال راحت یک میوه ای هم زهرمار کنم، فرض کنید می خواهم موز یا خیار یا میوه هایی از این دست بخورم، به محض این که سر میوه ی مورد نظر وارد دهانم می شود یاد این مقاله ی لعنتی می افتم و از فکر وارد شدن آن چیز در دهانم نزدیک است که بالا بیاورم، حالا خدا نکند که یک وقت سوییچ شوم روی شخصیت منحرفم، آنوقت است که یحتمل باید خیار خوش تراش را تا ته بکنم توی حلقم و درش بیاورم!
آن جریان ورزش سکشوال که دیگر آخرش بود، وارد شدن توپ به سوراخ دروازه، حالا فکر کنید آدم خلاق و خوش تخیلی دارد پرسپولیس - استقلال را تماشا میکند که کریم باقری توپ را میگذارد توی دروازه ی طالب لو، آنوقت به جای شادی پس از گل این دو تا را توی پوزیشن 69 تصور میکند که مشغولند و اینها.
نمی دانم آقایان چرا جدیدن زده اند توی کار مفاهیم انتزاعی و از زنای ذهنی می روند توی لذت سکشوال حاصل از لایی کشیدن توی اتوبان، آیا این یک بیماری روحی جدید است که بیمار مبتلا به آن همه چیز را از منظر پایین تنه میبیند؟ هر چه که هست انگار همه چیز این دنیا تحریک کننده شده است و آدم را سوق می دهد به سمت صنایع دستی، فقط این زن و شوهرها هستند که با دیدن سریال های بی تربیت غربی جاذبه ی جنسی شان را برای همدیگر از دست می دهند.
و مریم زن پاکدامنی بود که هیچ مردی تنش را ندیده بود و او تن هیچ مردی را لمس نکرده بود، چون او را درد زایمان فرا گرفت از شرم به طویلهای پناه برد تا از نیش زبان مردمان بدسیرت و بداندیش در امان باشد و در آن حال درمانده دست به درگاه خدا برد که ای پروردگار چگونه از من باکره کودکی پدید میآید؟ ندا در رسید که " ای مریم! پاکدامنی و باکرگی تنها در جسم و تن آدمی نیست، همانا تو زنای ذهنی انجام داده ای و ما ذهن شما را نیز زیر نظر داریم تا با تخیلتان گناهی مرتکب نشوید" مریم میخواست فکر کند که لعنت به هر چه ذهن بیمار و آدم بیجنبه، اما ترسید که گناه ذهنی انجام دهد و موستوجب عقاب باشد، پس به چیزهای خوب اندیشید.
و چون خداوند آدم را بیافرید، آدم بهانهجویی کرد که حوصلهام سر میرود و برای من بازیچهای مهیا کن، پس خداوند از دندهی چپ آدم زن را خلق کرد و او را حوا نامید. آدم در همان دم هوس جفتگیری نمود، حوا اعتراض کرد که"من هنوز گلم خشک نشده و اگر بچه بیاورم ممکن است هیکلم خراب شود" آدم برافروخته شد و گفت: مرده شور هیکلت را ببرند. و در دم حوا را زورگیر نمود. حوا گفت: حیف نام آدم که بر تو نهادند!
چون پروردگار آدم و حوا را آفرید از پس آن، آن دو را به بهشت فرستاد و گفت ای بندگانم از جنت من لذت ببرید. آدم و حوا لَختی در بهشت چرخیدند و همی از پی یافتن گندم یا سیب یا هر میوهی ممنوعهای که بود برآمدند که پیرمردی سپید موی و سپید ریش و چروکیده بر آنان پدیدار گشت که در زیر سایهای چرت میزد. آدم هراسان نزد پروردگار دوید و گفت "مگر نه اینکه میگفتی من نخستین انسانی هستم که آفریدی؟ پس این موجود کهنسال کیست در این دیار؟" خداوند لبخندی زد و گفت " آه او را میگویی؟ نگران نباش، او جنتی ست من هم که آمدم او اینجا بود، از این رو نام اینجا را جنت نهادم"
پس ازمرگم دستم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه ببینند که با دستان خالی دنیا را ترک کردم.
"اسکندر مقدونی"
پس از مرگم دستم را از تابوت بیرون بگذارید، شاید یک نفر بخواهد برای آخرین بار دستم را بگیرد.
"سینیور زامبی"