اکثر ایرانی ها آدمهای نوستالژیکی هستند، دلیلش شاید این باشد که زندگی شان هر چه جلوتر رفته بدتر شده، اینکه همیشه خاطراتشان از زندگی فعلی شان شیرین تر بوده و همیشه توی امروزشان دنبال رد پاهای دیروز دوست داشتنی شان می گشته اند. حتا برای من -و شاید هم نسلانم- که دوران نکبتی را گذراندیم هم اوضاع همین است، کسانی که در سالهای آخر دهه ی پنجاه و یا اوایل دهه ی شصت به دنیا آمدند و کودکی و نوجوانی و جوانی شان در انقلاب و جنگ و خفقان و درگیری های سیاسی گذشت، کسانی که توی دبستانشان به جای زمین بازی سنگر داشتند، آنها که وحشت شنیدن آژیر قرمز را تجربه کرده اند، اسباب بازی هایشان از پوکه ی فشنگ ساخته شده بود و قلک هاشان تانک های کوچکی بود که وقتی پر میشد آن را به مدرسه می بردند تا به "جبهه های حق علیه باطل" فرستاده شود. برای ما یا دست کم من کودکی شادی وجود نداشت تا برای آن دلتنگ شوم ولی ذاتن آدم خاطره بازی بودم، البته بودم و این دلبستگی را هم مدتی قبل از سرم انداختم، با آتش زدن کارت های فوتبالی که از بچگی جمع کرده بودم و آن زمان وسیله ای بود برای کسب اعتبار نزد بچه های همسن و سال. هر پسر بچه ای برای خودش کلکسیونی از اینها داشت و هر چه مجموعه ات کاملتر و منحصر به فردتر بود توانایی پز دادنت هم بالاتر میرفت، برای جمع کردن این عکس ها یا باید آدامس های چاپ دار می خریدی که شاید شانست میزد و عکس های کمیاب به پستت میخورد (توی جیب من همیشه پر از آدامس های بدون پوستی بود که من پوست همه را یک جا کنده بودم تا زودتر به چاپش برسم) یا باید چاپ بازی میکردی. برای چاپ بازی یا باید دست های بزرگی میداشتی یا تکنیک خوبی که طوری با کف دست قوس داده شده به روی چاپ بکوبی که یک جریان هوا ایجاد شود و چاپ را پشت و رو کند تا آن چاپ مال تو شود.
نه، این دیگر باید بیماری باشد، یا شاید دیوانگی... این که به جای اینکه روی مبل لم بدهی و مثلن با تلویزیون LED پنجاه اینچ و DVD کیفیت 9 فیلم ببینی دلت برای این تنگ بشود که بروی یک ویدئوی آیوا ۱۰۲ قاچاقی اجاره کنی و برای اینکه داغ نکند زیرش آجر بگذاری و توی یک روز ده تا فیلم خط خطی را با بدبختی نگاه کنی، اینکه وقتی لئونارد کوهن دارد با سخاوت توی MP3 در گوشت کنسرت اجرا می کند دلت هوای ضبط یک کاسته ی توشیبا و نوار پر از هوای قمیشی را بکند که قصه ی گل و تگرگ را در ذهن تو و رفیقت جاودانه می کند، اینکه با وجود ایکس باکس و play statione 2 هنوز هم بازی محبوبت بازی هواپیمایی آتاری های دسته هاونی باشد، اینکه دلت بخواهد صبح زود به بهانه ی نانوایی از خانه بزنی بیرون و بروی سر راه مدرسه ی معشوقه ات و نامه ای رد کنی و گلی بگیری و این را ترجیح بدهی به معشوقه ی مجازی ای که ندیدی اش ولی امکان این را داری که هر لحظه که بخواهی بتوانی با او "چت" کنی... اینها دیگر دیوانگی ست، نه؟
این ها را که میگی دلم پر می کشد به قدیم ها و تازه می فهمم که گاهی من هم از این فکر های دیوانه وار دارم
همه گاهی داریم...
شاید یه روزی هم نوستالژی وبلاگ و وبلاگ نویسی بگیرتمان ...
بله، آدمو سگ بگیره، نوستالژی نگیره!!
دلم جدی هوای درست کردن نوار گلچین اونم بدون ضبط دوکاسته کرده.هوای وایسادن سر راه دختره واسه یک نگاهش
ما همه خاطره بازیم
آخ گفتی اونم روی نوار سونی ای اف یا ماکسل یو آر!!
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنید.
به به چه مزه خاطره میاد اینجا،البته همراه با گرد کهنگیش!
میگم سینیور جان نمیسوزوندی کارتاتو.آدم گاهی وقتا که خیلی دلش میگیره،یادگاریای بچگیش به قول شاعر،کوه گران غصه را چون پر کاه میکند
مانا مانید رو یادت رفت!
داغ دلمون رو تازه کردی که برادر صیغه ای؟!؟!
من از بچگیام خاطره یه تیله رو دارم
یه تیله قرمز که اندازه مشتم بود
خوشگل بود
چه حال میکردم با حباب هایی توش
هیشکی شبیهش رو نداشت
یه روز که باش بازی میکردم افتاد تو جوب
منم نتونستم برش دارم
اخه جوبه از من بزرگتر بود
مامانم گفته بود نرم توش
یادش بخیر
ما بچه های اواخر پنجاه و اوایل شصت همه سنجاقیم به گذشته!
مکسل یو ار واقعا باکیفیت تر بود!
کارتن نل!
شیشه های شیر بقالی که با جوهر آبی سر یه گاو روش حک شده بود با اون در ورق آلمینیومی که دلت غنج میزد واسه پوکوندنش!
لی لی بازی یا شش خونه وسط کوچه با بچه های محل
ژانگولربازی پسرا توی راه دبیرستان و غنج زدن دل ما و آخر سر بحث و جدل که منظورش با من بود..اون یکی میگفت نه منظورش من بودم!
خداییش من که از کارتون نل می ترسیدم! ولی از داداشش خوشم میومد
مانا مانید
اره خب / گاهی اونقدر شرایط عوض میشه مداوم که دلتنگ دیروزت میشی و نه حتی خیلی دورتر ها !
به هر حال خواندن متنت حال و هوای غریبی به ادم میده !
یاد تاق بازی پسرهای همسایه افتادم. موقعی که برچسبهای فوتبالی همدیگرو صاحب میشدن....
سلام!
خیلی بده یکی بیاد !تقاضای لینک کنه اونم بدون هیچ سلام و علیکی مثل اینان که چایی نخورده ژسر خاله می شن!
خب منم همینجور !
اگه منظورت لینک کردنه که باید بگم متاسفانه اهلش نیستم، همونطور که این بغل میبینی.
جالب بود.از عکس ها لذت بردم.مرسی که بعد از چند روز خندوندیم!ممنون
مطالبتم که خوندم بعد واسشون نظر می دم ولی گودرز باحال بود.اما خودتم گوز پیچ شدی .توش هیچ اثری از این گودرز نبود که!البته اها گرفتم!
سلام کمتر از یک ماه 1000 بازدید کننده داری ...
بالا بردن آمار به طور بارو نکردنی[تعجب]
این سایت جهت افزایش بازدید کننده سایت های شما طراحی شده و بهترین گزینه برای بالا بردن ترافیک و در نتیجه افزایش رتبه در الکسا و گوگل می باشد
این سایت با بهره گیری از تکنولوژی پیشرفته قادر است 4 پنجره همزمان را در زمان بازدید اتوماتیک به نمایش در آورد که تا 300% کارایی و بازدیدها را افزایش خواهد داد
توسط این سایت شما بازدیدکنندگان خود را به شکل کاملا رویایی و باورنکردنی افزایش خواهیید داد که باعث افزایش رتبه و در نتیجه در هنگام جستجو سایت شما سریعتر به نمایش در خواهد آمد
[گل][خداحافظ]
سلام کمتر از یک ماه 1000 بازدید کننده داری ...
بالا بردن آمار به طور بارو نکردنی[تعجب]
این سایت جهت افزایش بازدید کننده سایت های شما طراحی شده و بهترین گزینه برای بالا بردن ترافیک و در نتیجه افزایش رتبه در الکسا و گوگل می باشد
این سایت با بهره گیری از تکنولوژی پیشرفته قادر است 4 پنجره همزمان را در زمان بازدید اتوماتیک به نمایش در آورد که تا 300% کارایی و بازدیدها را افزایش خواهد داد
توسط این سایت شما بازدیدکنندگان خود را به شکل کاملا رویایی و باورنکردنی افزایش خواهیید داد که باعث افزایش رتبه و در نتیجه در هنگام جستجو سایت شما سریعتر به نمایش در خواهد آمد
[گل][خداحافظ]
جوابی که به الون بونی (مانا مانید و یادت رفت) دادی ، یعنی واسه من یه نوستالژی باحال بودا! کلی خندیدم زمینیه باحال
نون پنیر و انگور
بخاری نفتی و گرمای خواب آورش
صدای باران و حباب هایی که روی آب توی حیاط درست می کرد
بیدار شدن های با زجر و عذاب و نیم ساعت سر صف جلوی سرما وایسادن و به زور دعا کردن به جون اون سگ پیر
ناظم ج.نده وقتی به خاطر شلوار لی توی مدرسه جلوی ۳۰۰٬۴۰۰ نفر بهت میگفت معلومه وقتی بزرگ بشی چی کاره می شی
و سیلی های مامان به خاطر اینکه رفته بودم دم مغازه.
ریدم به اون زندگی
ریدم به این نوستالژی.
حالا چرا عصبانی میشی؟!
فمنیست شدن مد شده؟؟؟یا تو تازه سر از فمنیست در آوردی؟من از وقتی خودمو شناختم فمنیست بودم
اصولا تو حال می کنی به جای اینکه راجع به موضوع نظر بدی کلشو ببری زیر سوال.مثل همین نوستالوژی!
شاید یکی دوست داشته باشه نوستالوژیک باشه یکی هم مثل تو دوست نداره!
اگه کسی از گذشته خاطرات خوبی داره از تداعی شدنشون با هر نشونه ای لذت می بره
و فمنیست هم همیشه هست تا زمانی که آثار تبعیض محو بشه
کاش به جای اواخر 60 اوائلش مت.لد میشدم ... تمام این خاطرات برای منم بوده ... تمامشون ! اما خیلی زود همش ازم دریغ شد ... فرصت لمسشون رو خیلی نداشتم .... چون یهو شد دهه هفتاد و جای آتاری سِگا اومد و جای آدامس چاپی ام آدامس ماتیکی !
اما هنوزم دلم لک مکیزنه واسه آبنبات چوبی های نوشابه ای و تافی های لیمویی آیدین ... خدارو شکر که هنوزم آدامس خرسی هست !
دلتون آب ما هنوز ویدئو آیوا رو داریم ! اونم قابل استفادهههههههههههه :D
جدن دارین؟!
زیبا بود. پاراگراف دوم رو می گم. ولی این دلتنگی ها... دلم برای بازی های بچگی تنگ می شه . اما برای نوار کاست پر از هوا نه... همون mp3 و DVD رو ترجیح می دم.
این نوستالژی اگر مرا نکشد ، قویترم میسازد.
زندگی هممون آمیخته با این نوستالژی هاست.
میفرماید:
Nostalgia, we can talk about all day