تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

ما خروس نیستیم!

 

  

نشسته‌ایم منتظر تا پیتزایمان آماده شود، من دارم از تلویزیون رستوران، کارتون گوسفندها(شان دِ شیپ)را نگاه می‌کنم و احسان حواسش به اطراف است، یک دفعه چشمهایش گرد می شود و با هیجان در گوش من می گوید " اِ اِ اِ سارا دوست دختر سابقم!" و من در امتداد نگاهش دختری را می بینم که دست در دست یک آدم گردن کلفت پیش می آید و پشت میز کناری ما می نشینند. پسره گوریلی ست برای خودش و توی گردنش یک زنجیر نیم کیلویی طلا مثل زنجیر لنگر کشتی آویزان کرده که از زیر دکمه های باز پیراهنش پیداست. این گردنبند زمخت بعلاوه‌ی ساعت طلایش برای من نشانه‌ی این هستند که از این پولدارهای احمق است (هیچوقت نتوانستم با مردهایی که ساعت طلا میبندند دلم را صاف کنم) وقتی که سفارششان آماده می شود و پسر برای آوردن آن می رود احسان و سارا از فرصت استفاده کرده و شماره ها را رد و بدل می کنند و سارا تاکید میکند که فقط صبح‌ها میتواند حرف بزند، به انگشتش نگاه می کنم و می فهمم که زن و شوهرند. تا اینجای کار برایم خیلی مهم نیست، می گویم لابد شوهرش را دوست ندارد. بعد می بینم موقع غذا خوردن، دخترک برش‌های پیتزا را توی دهان پسر می گذارد و باقی مانده‌ی آن را هم خودش گاز می زند. کاری که برای انسان نشان دهنده‌ی یک سری چیزهاست. با خودم فکر می کنم که روابطمان دارد از شکل انسانی اش خارج می شود و  داریم مثل مرغ و خروس ها می شویم. بلند می شوم و در حالی که بلند و بی وقفه می‌خندم از رستوران می زنم بیرون.

مادر...

 

 برای مادر ندا که تا ابد روز مادر برایش نزدیک شدن به سالگرد مرگ جگرگوشه اش خواهد بود، مادر سهراب که دیگر سهرابی نیست تا دستش را ببوسد، مادر مجید توکلی که همراه با اعتصاب غدای فرزندش لقمه ای به دهان نبرد، و برای مادران سرزمینم که اینگونه از فرزندانشان در مقابل دندان تیز سگهای سیاه این روزگار محافظت می کنند. 

 

 

   

 

 

و نگاه کنید به چشمان متعجب و حسرت بار این سگ از ناتوانی اش... 

کاریکلماتور!

بعضی چیزها با بعضی آدمها عجین می شوند، یعنی آن چیزها، آن اشخاص را تداعی می کنند طوریکه انگار هردو از ابتدا یکی بوده اند، مثلن همیشه بازی با استرالیا و صعود به جام جهانی را با خداداد عزیزی به یاد می آوریم یا وقتی اسم فیلم پدر خوانده می آید تصویر مارلون براندو با آن چانه ی پهن و صدای تو دماغی و صندلی سلطنتی در ذهنمان جان می گیرد، و همینطور تصور دنیای شعر و شاعری بدون نام شاملو کار مشکلی ست. 

بعضی کلمات هم وقتی در کنار بعضی اشخاص قرار می گیرند هویت تازه ای پیدا می کنند و بار معنایی شان عوض می شود و یک جورهایی تغییر کاربری می دهند. فرض کنید که "واجبی" پیش از ماجرای سعید امامی چه جایگاهی داشت؟ یک اسم ممنوعه بود که حیای جامعه مانع از به زبان آوردن آن می شد و اسمش هم همراه با خودش در کیسه پلاستیک مشکی پیچیده می شد ولی بعد از استفاده ی ابزاری که در مرگ سعید امامی از آن شد قبح کلمه ی واجبی شکسته شد و تقریبن به همان معروفیت سعیذ امامی در آمد و حتا رسانه ای شد! چه کسی فکر می کرد که روزی اسم واجبی توی روزنامه ها درج شود؟ اگر چه با این شوخی ظریف که " به نظر شما کشتن سعید امامی کار واجبی بود یا کار مستحب؟!"  

مشابه همین خدمت را رییس جمهور محترم در مورد کلمه ی " ان " انجام دادند و همینطور قاعده ی پاراگراف اول در مورد این کلمه و این شخص صدق می کند!!

سالگرد

یادش بخیر، پارسال همین موقع ها بود شروع کردیم به رأی نوشتن! 

(قسمتی از خاطرات یکی از کارمندان وزارت کشور)

قانون متری - قانون کیلویی

 

 

 

 

عکس اول سواحل واشینگتن در سال ۱۹۲۲ را نشان می دهد، در زمانی که قانونی وجود داشت که بر اساس آن لباس شنای خانم ها نباید از شش اینچ بالای زانو کوتاهتر می بود. 

و عکس دوم مربوط به خیابان های تهران در سال ۱۳۸۹ (۲۰۱۰) می باشد، در زمان اجرای طرح مبارزه با بدحجابی. 

نمی خواهم با استناد به این عکس وضعیت کنونی خودمان را با ۹۰ سال پیش امریکا مقایسه کنم، همچنین قصد ندارم در مورد سلب آزادی های اولیه ی انسان در مملکتم صحبت کنم،‌ فقط می خواهم توجه شما را به وسیله ی کوچکی در عکس اول جلب کنم، به نظر من مهمترین عنصر موجود در این عکس نه لنگ و پاچه ی خانم های آمریکایی دهه ی ۲۰ و نه شخص اندازه گیرنده ی آن نیم متر پارچه است، بلکه آن چیز مهم، متری ست که در دست این آدم است. متری که معیار دقیق رعایت قانون و یا قانون شکنی می باشد و به مجری قانون (و شهروند آمریکایی) اجازه می دهد بداند کجا باید جریمه کند (جریمه شود) و جایی هم برای قانون گریزی و فراقانونی عمل کردن نمی گذارد.  

اما این متر برای ماموران(؟) قانون در مملکت ما وجود ندارد، دوباره بحث طرح ارتقای امنیت اجتماعی و مبارزه با بدحجابی به راه افتاده ولی آیا هیچ کجا ذکر شده که حدود این بدحجابی کجاست؟ و آیا مردم ما میدانند که در چه صورتی بد حجاب به حساب می آیند؟ چه مانتویی، چه روسری یا کفش یا تی شرتی مصداق خلاف قانون است؟ هیچ کس نمی داند و این است که برخوردها سلیقه ای می شود، از طرفی فرصت عقده گشایی به عده ای داده می شود که از آدم های خوشگل و خوشتیپ خوششان نمی آید و از طرف دیگر شهروند ما نمی داند برای چه دارد محکوم می شود، چون ما متر نداریم و عادت داریم به کیلویی عمل کردن. 

آنجا پلیس "قضاوت" نمی کند بلکه بر اساس یک سری اصول و قواعد دقیق و ابزاری که قانون گذار در اختیار او قرار داده اجرای قانون را کنترل می کند ولی اینجا قانون گذار و مجری قانون کیلویی تصمیم می گیرند و شهروند کیلویی محکوم می شود، بگذریم از اینکه آنجا هم که قانونمان متر دارد کیلویی عمل می کنیم!