یعنی خنکای خونه مامان بزرگ که ما مادرجون صداش می زدیم و بشقابهایی که توش هندونه خنک می ذاشتیم و جلوی پنکه ولو می شدیم و مامان که همیشه ی خدا نگران ما بود که دستمونو نبریم لای پره های پنکه و و و مگه از یاد آدم میره. ببین یه پنکه چطور می تون نوستالژی بسازه برای آدم.
اتفاقا خیلی خوب یادم میاد...ما با ژسرخاله هلمون چندتایی مینشستیم انواع صداهای حیوانات وحشی رو در می آوردیم! راستی راجع به ناطور(ناتور)دشت و معجزه...تقریبا تو یه رده قار می گیزن...هولدن کالفیلد هم مثل یکی از اون ۱۲۴۰۰۰تا...!
اره و من تازه کشف کرده بودم که پره های پنکه با خاطر زاویشون اگر چیزی از جلو پنکه وارد بشه بهش صدمه نمیزنن و جلو بچه های دیگه شعبده بازی میکردم و انگشتم رو میکردم داخل پنکه و یکبار برای همین یک کتک حسابی خوردم! حقم بود اگه یک بچه خر میشد و از پشت پنکه انگشتش رو میکرد بعد حسابش با اتاق عمل بود
شما یادتون نمیاد یعنی شما سنتون دوسال کوچیکتر از ماموته،یا ما الزایمر گرفتیم؟! بچه بودیم،شما نبودید،می نشستیم جلو پنکه،میگفتیم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاا... بعد مامان اینا میگفتن دستتو نکنی اون تو خطرناکه!؟ بعد ما ای حرص می خوردیم،دور از جونه خودمو خودت این محمود بازیا از کی سر میزنه آخه!! الان گفتی پنکه،یاد اون حرصه افتادم پ.ن: پاسخت درست بود،20 امتیاز
چرا من یادم میاد ! لابد هم سن و سالیم سینیور جان ! من متولد اسفند ۵۴ ام ... اتفاقن الان تو ماشین داشتم به خانومم میگفتم که چش به هم بزنم چن صباح دیگه چهل سالم میشه ! ... و چه تلخ ...
نه شما یک نسل از ما بزرگترین
لیدی جِین
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 ساعت 02:35 ق.ظ
حالا یعنی الان نسل پنکه هم ورچیده شده؟! من آخرین باری که جلو ژنکه صدا دراوردم تابلستون سال ژیش نه سال قبلش بود ... اما در خفا که کسی نگه خل شده !!! (سن و سال و اینا ):D
شهریار
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ
خدایی لذت و بازیهای اون موقع مثل آدماش ساده بود
یادش بخیر!
فرزانه
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ
سلام
مدتی weblog مورچه سرگردان نمایش داده نمی شه
شما از آدرس جدیدش خبر دارید؟
فرزانه
سلام وبلاگشو حذف کرد اگه آدرس جدید گذاشت همینجا خبر میدم
وای خدا یادته؟ خیلی با حال بود من روبان کاغذی میذاشتم توش تا صدا بده توش فوت میکردم و میگفتم من خلبانم. خلبان هلکوپتر اما دارم سقوط میکنممممممم. این روزا همش دارم سقوط میکنم اما به کسی نمیگم که دارم سقوط میکنم بذار همه فک کنن دارم اوج میگیرم. به من سر بزن خوشحال میشم همشهری
سلام کجا یادمون نمی یاد حرفی میزنیا جناب کلی حال میکردیم تازه به بچه ها یاد دادم :ی شعار پست بلایی در مورد احمدی نژاد صدق نمیکنه نگاه که به میکنه کلا زیبایی نگات رو هم میگیره
یعنی خنکای خونه مامان بزرگ که ما مادرجون صداش می زدیم و بشقابهایی که توش هندونه خنک می ذاشتیم و جلوی پنکه ولو می شدیم و مامان که همیشه ی خدا نگران ما بود که دستمونو نبریم لای پره های پنکه و و و مگه از یاد آدم میره. ببین یه پنکه چطور می تون نوستالژی بسازه برای آدم.
اتفاقا خیلی خوب یادم میاد...ما با ژسرخاله هلمون چندتایی مینشستیم انواع صداهای حیوانات وحشی رو در می آوردیم!
راستی راجع به ناطور(ناتور)دشت و معجزه...تقریبا تو یه رده قار می گیزن...هولدن کالفیلد هم مثل یکی از اون ۱۲۴۰۰۰تا...!
من یادم میاد . شما یادتون نمیاد انگشت میکردیم توی پنکه قهرمانانه پره هاش رو نگه میداشتیم
اره و من تازه کشف کرده بودم که پره های پنکه با خاطر زاویشون اگر چیزی از جلو پنکه وارد بشه بهش صدمه نمیزنن و جلو بچه های دیگه شعبده بازی میکردم و انگشتم رو میکردم داخل پنکه و یکبار برای همین یک کتک حسابی خوردم! حقم بود اگه یک بچه خر میشد و از پشت پنکه انگشتش رو میکرد بعد حسابش با اتاق عمل بود
شما یادتون نمیاد یعنی شما سنتون دوسال کوچیکتر از ماموته،یا ما الزایمر گرفتیم؟!
بچه بودیم،شما نبودید،می نشستیم جلو پنکه،میگفتیم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاا... بعد مامان اینا میگفتن دستتو نکنی اون تو خطرناکه!؟ بعد ما ای حرص می خوردیم،دور از جونه خودمو خودت این محمود بازیا از کی سر میزنه آخه!!
الان گفتی پنکه،یاد اون حرصه افتادم
پ.ن:
پاسخت درست بود،20 امتیاز
چرا من یادم میاد !
لابد هم سن و سالیم سینیور جان !
من متولد اسفند ۵۴ ام ... اتفاقن الان تو ماشین داشتم به خانومم میگفتم که چش به هم بزنم چن صباح دیگه چهل سالم میشه ! ... و چه تلخ ...
نه شما یک نسل از ما بزرگترین
چرا. خوب هم یادم می آد! چه کیفی هم داشت!
من گوشه دو سر یک ملافه خیس را به لبه پنکه گره می زدم و مثل کولر آبی عمل می کرد.
حالا یعنی الان نسل پنکه هم ورچیده شده؟!
من آخرین باری که جلو ژنکه صدا دراوردم تابلستون سال ژیش نه سال قبلش بود ... اما در خفا که کسی نگه خل شده !!! (سن و سال و اینا ):D
خدایی لذت و بازیهای اون موقع مثل آدماش ساده بود
یادش بخیر!
سلام
مدتی weblog مورچه سرگردان نمایش داده نمی شه
شما از آدرس جدیدش خبر دارید؟
فرزانه
سلام
وبلاگشو حذف کرد
اگه آدرس جدید گذاشت همینجا خبر میدم
ما نیز یادمان میاد مخصوصا وقتی صورتت و خیس میکردی یه حاله دیگه ایی داشت
من همین دیروز داشتم دنبال یه موتور پنکه تمام دسته دوم فروشی های شهرمون رو می گشتم که عاقبت با قیمت ۵۰۰۰ تومان یکی رو خریدم.
می تونم باهاش همه این خاطرات رو دوباره زنده کنم. مگه نه؟
حتمن
وای خدا یادته؟
خیلی با حال بود من روبان کاغذی میذاشتم توش تا صدا بده توش فوت میکردم و میگفتم من خلبانم. خلبان هلکوپتر اما دارم سقوط میکنممممممم. این روزا همش دارم سقوط میکنم اما به کسی نمیگم که دارم سقوط میکنم بذار همه فک کنن دارم اوج میگیرم.
به من سر بزن خوشحال میشم همشهری
سلام داداچ................
شوما مگه هم سن و سال دایناسوری داداچ !!!
به به رسیدن بخیر
مرسی
شیرینی و کیفش دوباره پر شد تو فکرم
من متولد ۷۰ ام . ولی منم این کارو می کردم به خدا ! خیلی قدیمی نیست :-)
من الانشم بچه بخوام آروم کنم از این راهکار استفاده میکنم /:دی
سلام
کجا یادمون نمی یاد حرفی میزنیا جناب کلی حال میکردیم تازه به بچه ها یاد دادم :ی
شعار پست بلایی در مورد احمدی نژاد صدق نمیکنه نگاه که به میکنه کلا زیبایی نگات رو هم میگیره
من 68 ایم ولی یادم میاد که چقدر از این کارا می کردیم و توی پنکه صدا در می اودیم؛ اون موقع کولر ها رو فقط سبا روشن می کردن
آی ی ی ی.. یادش بخیر