تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

پلژر!

 

 

شما یادتون نمیاد ولی یه زمانی می‌نشتیم جلو پنکه،‌ سرمونو می‌گرفتیم جلو پره‌هاش، صدا در می‌آوردیم و تفریح می‌کردیم!

نظرات 20 + ارسال نظر
دریا سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.nafahatesobh.blogfa.com

یعنی خنکای خونه مامان بزرگ که ما مادرجون صداش می زدیم و بشقابهایی که توش هندونه خنک می ذاشتیم و جلوی پنکه ولو می شدیم و مامان که همیشه ی خدا نگران ما بود که دستمونو نبریم لای پره های پنکه و و و مگه از یاد آدم میره. ببین یه پنکه چطور می تون نوستالژی بسازه برای آدم.

عمو آلبرت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.amooalbert.blogspot.com

اتفاقا خیلی خوب یادم میاد...ما با ژسرخاله هلمون چندتایی مینشستیم انواع صداهای حیوانات وحشی رو در می آوردیم!
راستی راجع به ناطور(ناتور)دشت و معجزه...تقریبا تو یه رده قار می گیزن...هولدن کالفیلد هم مثل یکی از اون ۱۲۴۰۰۰تا...!

وارش چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://parchin147.wordpress.com/

من یادم میاد . شما یادتون نمیاد انگشت میکردیم توی پنکه قهرمانانه پره هاش رو نگه میداشتیم

آرش(هر وقت حوصله...) چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://arashq.blogfa.com

اره و من تازه کشف کرده بودم که پره های پنکه با خاطر زاویشون اگر چیزی از جلو پنکه وارد بشه بهش صدمه نمیزنن و جلو بچه های دیگه شعبده بازی میکردم و انگشتم رو میکردم داخل پنکه و یکبار برای همین یک کتک حسابی خوردم! حقم بود اگه یک بچه خر میشد و از پشت پنکه انگشتش رو میکرد بعد حسابش با اتاق عمل بود

alone bunny چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.bitter-smile.blogfa.com

شما یادتون نمیاد یعنی شما سنتون دوسال کوچیکتر از ماموته،یا ما الزایمر گرفتیم؟!
بچه بودیم،شما نبودید،می نشستیم جلو پنکه،میگفتیم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاا... بعد مامان اینا میگفتن دستتو نکنی اون تو خطرناکه!؟ بعد ما ای حرص می خوردیم،دور از جونه خودمو خودت این محمود بازیا از کی سر میزنه آخه!!
الان گفتی پنکه،یاد اون حرصه افتادم
پ.ن:
پاسخت درست بود،20 امتیاز

کرگدن چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ

چرا من یادم میاد !
لابد هم سن و سالیم سینیور جان !
من متولد اسفند ۵۴ ام ... اتفاقن الان تو ماشین داشتم به خانومم میگفتم که چش به هم بزنم چن صباح دیگه چهل سالم میشه ! ... و چه تلخ ...

نه شما یک نسل از ما بزرگترین

لیدی جِین چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

چرا. خوب هم یادم می آد! چه کیفی هم داشت!

rs232 چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ق.ظ http://natashagodwin.blogspot.com/

من گوشه دو سر یک ملافه خیس را به لبه پنکه گره می زدم و مثل کولر آبی عمل می کرد.

فرفر چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ق.ظ http://lampymind.blogfa.com

حالا یعنی الان نسل پنکه هم ورچیده شده؟!
من آخرین باری که جلو ژنکه صدا دراوردم تابلستون سال ژیش نه سال قبلش بود ... اما در خفا که کسی نگه خل شده !!! (سن و سال و اینا ):D

شهریار چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ

خدایی لذت و بازیهای اون موقع مثل آدماش ساده بود

یادش بخیر!

فرزانه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام

مدتی weblog مورچه سرگردان نمایش داده نمی شه

شما از آدرس جدیدش خبر دارید؟

فرزانه

سلام
وبلاگشو حذف کرد
اگه آدرس جدید گذاشت همینجا خبر میدم

پولک چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.poolak.persianblog.ir/

ما نیز یادمان میاد مخصوصا وقتی صورتت و خیس میکردی یه حاله دیگه ایی داشت

ماه مهربون چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.khaterati.blogfa.com

من همین دیروز داشتم دنبال یه موتور پنکه تمام دسته دوم فروشی های شهرمون رو می گشتم که عاقبت با قیمت ۵۰۰۰ تومان یکی رو خریدم.

می تونم باهاش همه این خاطرات رو دوباره زنده کنم. مگه نه؟

حتمن

نیوشا 2 چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://gemini27.blogfa.com

وای خدا یادته؟
خیلی با حال بود من روبان کاغذی میذاشتم توش تا صدا بده توش فوت میکردم و میگفتم من خلبانم. خلبان هلکوپتر اما دارم سقوط میکنممممممم. این روزا همش دارم سقوط میکنم اما به کسی نمیگم که دارم سقوط میکنم بذار همه فک کنن دارم اوج میگیرم.
به من سر بزن خوشحال میشم همشهری

جاسم چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ http://soheil2001.blogfa.com/

سلام داداچ................

شوما مگه هم سن و سال دایناسوری داداچ !!!

به به رسیدن بخیر

سارا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://zibayeirani.blogfa.com/

مرسی
شیرینی و کیفش دوباره پر شد تو فکرم

متی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ http://mattigirl19.blogfa.com

من متولد ۷۰ ام . ولی منم این کارو می کردم به خدا !‌ خیلی قدیمی نیست :-)

ف@طمه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://zarafekocholo.blogfa.com/

من الانشم بچه بخوام آروم کنم از این راهکار استفاده میکنم /:دی

ناهید پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ق.ظ http://www.nahidnurse.blogfa.com

سلام
کجا یادمون نمی یاد حرفی میزنیا جناب کلی حال میکردیم تازه به بچه ها یاد دادم :ی
شعار پست بلایی در مورد احمدی نژاد صدق نمیکنه نگاه که به میکنه کلا زیبایی نگات رو هم میگیره


مجتبی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

من 68 ایم ولی یادم میاد که چقدر از این کارا می کردیم و توی پنکه صدا در می اودیم؛ اون موقع کولر ها رو فقط سبا روشن می کردن
آی ی ی ی.. یادش بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد