جایشان تنگ بود و گهگاه یکدیگر را در بر میگرفتند. لبانشان به هم رسید. نخستین بوسه را کوزیمو زد.
بدینگونه عشقشان آغاز شد. کوزیمو خوش و گیج و منگ بود، دختر نیز خود را خوشبخت حس میکرد، اما هیچ شگفتزده نبود. دختران هیچکارشان اتفاقی نیست.
"بارون درخت نشین" ایتالو کالوینو
همسایه شدن با شما افتخاریست قربان !
ما ام اومدیم بلاگ اسکای سینیور جان !
باعث خوشحالی برای ماست محسن جان ولی کاش آدرست رو هم میگذاشتی!
هوم
این که وگفتی یعنی چهههه؟؟؟؟؟؟؟ ها آآآآ ؟؟؟
"دختران هیچکارشان اتفاقی نیست. "
"همه ی عقاید کلی نادرستند و این یک عقیده ی کلی ست.. "
??!!!
؟!
سلام دوست من وبلاگ خوبی داری . اگه وقت داری منو اد کن کار خصوصی باحات دارم .
الان این کامنت اسپمه؟!
سلام من شما رو لینک کردم چون نوشته هاتون خیلی قشنگ و بانمک بود. اگه دوست ندارید بگید
لطف دارید
شاید
دوباره سلام . نمیدونم چرا این شکلی شده من خود وبلاگها رو بردم توی گوگل ریدر نمیدونم چرا اینطور شدباید درستش کنم
اوه اوه اوه
بحث خطری شد
لبو و بوسه و...
تو ماه رمضون و این پستا...