خرداد۸۸ - دور میدان اصلی ده نشسته بودیم، داشتیم حشیش میکشیدیم، غلامعلی از توی قهوهخانه آمد سمتمان، کمی خودمان را جمع کردیم، از پارسال که رفته بود شهر و کمکم ظاهرش را تغییر داده بود ازش حساب میبردیم، طوری دکمهی یقهاش را میبست که انگار هیچکدام یادمان نمیآمد در بچگی چقدر دکمهی شلوارش را باز کرده بودیم. پرسید بچهها کجا هستند؟ بچهها داشتند توی طویلهی حسینقلی خان ترتیب خر سفید خان را میدادند. میگفتند درمان سوزاک است. گفت برای همهتان کار جور کردهام، بیدردسر و پر درآمد...
توی سولهای جمعمان کرده بودند، همه شناسنامه به دست. بوی عرق بدنهای مختلف همهجا پیچیده بود، توی اتوبوس بینمان پاکتهای پول را تقسیم کردند، گفتند بعد رأی دادن میاوریمتان همینجا برای چلو کباب، بچه ها هلهله کردند...
غلامعلی مرا پیش خودش نگه داشت، میگفت تو به درد میخوری، علاوه بر آن با هم بچگی مشترکی را گذرانده بودیم، آنجا دیدم خیلی هم کارهای نیست، بردنمان توی اتاق در بستهای و یک سری کاغذ سفید رأی ریختند جلویمان گفتند بشینید بنویسید، توی اتاق بوی عرق و بوی آشنای طویله میآمد...
تیر۸۸ - غلامعلی یک باتوم گرفت دست و یک اسپری هم بست به کمرش، پیراهن چرک سفیدش که تا نزدیکیهای زانو میرسید اسپری را مخفی میکرد، به من گفت تو بشین پشت موتور، خیلی اهل زدن نبودم ولی از گاز دادن با هوندای ۱۲۵ خوشم میآمد، بعد رفتم جزو بچههایی که بین نیروها ساندیس پخش میکردند، عشق بیسیم داشتم، غلامعلی یکیش را داشت...
مهر۸۹ - خیلی وقت است نرفتهام خانه، نه که بترسم یا خجالت بکشم، دوست ندارم آن نگاهی را که آنوقتها خودم به غلامعلی میکردم توی چشم بچهها ببینم، غلامعلی گفت امروز روز شانسته، به خاطر بر و رویی که داری انتخابت کردند، این لباسها را بپوش، کلاه گیس را هم بگذار سرت، یکی میاد آرایشت میکنه، یادت باشه هر چی بهتر باشی به نفعته، زودتر خودتو میکشی بالا، من خودمم دوست داشتم زنپوش بشم، قبول نکردند، گفتند تو با این قیافهات بهتره جزو خودمون باشی، و خندید...
غلامعلی آمد دنبالم، سر حال بود، با کف دست زد پشتم و گفت آفرین خیلی خوب بودی، دستش را همانجا گذاشته بود و آرام روی بدنم میلغزاند، سرش را آورد کنار گوشم و گفت بد چیزی هم نبودیا، حاجی ازت خوشش اومده... در اتاق را باز کرد و خودش جلوتر رفت تو، گفت حاجی این همونه که تعریفشو کرده بودم، حاجی داشت با تسبیح دانه درشتش بازی میکرد، آرام سرش را تکان داد، غلامعلی مرا برد به اتاق کوچکتری که همانجا بود و گفت منتظر باش تا بیام و خودش برگشت پیش حاجی، اتاق حسابی خنک بود و یک تخت و یک گل میز گوشهی آن چیده شده بود، روی گل میز تعدادی روزنامه بود و یک دستمال کاغذی...
سلام
واقعا خوشم امد و از این پستت مخصوصا خیلی بیشتر خوشم اومد.
خسته نباشی. اینجور آدمها خیلی زیادن که دقیقا همین مراحل رو طی کردن.
به ما هم سر بزنی در خدمتت هستیم.
قربانت
هالو
وای خدای من باورم نمیشه.
خیلی خوب بود سینیور
چه قلم زیبایی به کار بردی برای این موضوع
حیف که برای این جریان نوشتی وگرنه میشه داستان کوتاه بسیار زیبایی باشه
سینیور برام خیلی جالب بود نگاه تازه ای که داشتی یعنی از دید یکی از خودشون
خیلی هم خوب
خیلی هم عالی
واای داشت باورم میشد که واقعیه!!
:))))))))))))))) دمت گرم خوب مسائل پشت پرده رو به تصویر کشیدی !
میخوام بزنم زیر گریه..... خدایا ما کجا داریم زندگی میکنیم؟؟؟؟؟؟؟
عجب چیزی بود
با اجازه من لینک مطلب تو وبلاگم کذاشتم.
چقدر مطالبت عمیق و اصولی شده!
تبریکات.
عقبگرد تا قهوه تلخ خوندم و لذت بردم.
چقدر ترسیده اند از نگاه من و تو که اینچنین رسوا می کنند خودشان را.
هیچوقت فکر نمی کردم من و تو چنان کنیم که آنها تا سالیان کابوس می بینند.
Sinior, nemidunam chera babe dard o delam pishe shoma baz shode.
Shayad chon hes mikonam mitunid manteghi tar az digaran ba harfam barkhord konid.
Baghie ya midunam mese man saadate ashnaei ba chenin jamate sabze bahalio! nadashtan, pas dark nemikonan.
Ya be khatere inke dustaman, mikhan narahatam nakonan! alaki migan ok! fahmidam!
Ya tasobe ziadi daran, tasob ham ke midunid?...
Comentaye man ro agar khastid taeid konid va ya na. Harjur salah midunid.
(mibinid? Baraye talash dar rahe azadi ham bayad khodemun ro sansur konim! Be nazare man moshkel az melate, na az dovlat. Har dovlati bashe azadi be noei vojud nakhahad dasht)
نظرم طولانیه پس فارسى مینویسم.
**
دنباله داره این پست سینیور؟
**
نظر شخصى خودمو میگم، اینکه چقدر درست یا نادرست رو نمیدونم. خوب من از نظر آگاهى به هیج وجه قابل مقایسه با شما نیستم. ولى سینیور، گذشته از کلیت و سوژه متن که به نظرم خوب بود یه چیزیو نبسندیدم. همون قضیه کلیشه اى دهاتى بودن این قشر.
قبول دارم خیلیشاون از همین قشرن. آدماى فقیر، بى سواد، بى فرهنگ، دهاتى... ولى خوب اینها نه همه شن، نه اصلش.
قصد توهین به قشر خاصیو ندارم(کما اینکه بحث اصلیم همینه) ولى من تو دوستاى مجازیم بچه اعیون نشین هم داشتم که به نظرم فرقى با اینا نداشت.
یا ترکهاى مثلا تحصیل کرده و با اصالت و ثروتمند تبریزى که دیدم از حامیان بى چون و چراى این قشر هستن!
و به نظرم کسى هم که حمایتشون میکنه فرقى با خودشون نداره. اگه لازم بشه این آدماى شهرنشین باسواد شاغل بافرهنگ از اینا بدترن. همینا میشن دکتر، مهندس چاکرشون دیگه.
**
اینجور بخوایم نگاه کنیم که جنبش سبز لااقل باتوجه به اون چیزایى که من دیدم سوزه 1000تا طنز بدتر از کارهاى اینهاست. از قضیه جوگیرى ما ایرانیها که خبر دارید؟
من آدمهایو دیدم که واقعا واقعا واقعا حاضرم سوگند یاد کنم که به عمرشون نه 1بار اخبار دیدن، نه شنیدن، نه خوندن، نه هیچ چیز!
کسیو دیدم که ... ... اصلا نمیتونم چیزى بگم جون واقعا بهش فکر که میکنم عصبى میشم!...
آدمهایى که اونها هم فرقى با این قشر ندارن ولى سراپا سبز میپوشن و همه جا نداى آزادى سر میدن. به خدا من شرمم میشه کنار این آدمها وایسم. قبول کنید که هستن بینمون کسایى که آبروى دیگران رو هم بردن.
توى دانشگاه ما هات ترین طرفداران جنبش سبز مثال زدنى بودن! اصلا نمیتونم شدت فاجعه رو بگم. خدا رو شکر که تمام شد درسم دیگه نمیبینمشون!:دى! اصلا نمیتونم شرح 16آذر دانشگام رو بگم. واقعا تکرار تاریخ بود. فقط 1سرى جوگیریات و عشق معروف شدن تو دانشگاه. همچین حال میکردن تو فیلمها افتادن! چى بگم اه اه...
به هر حال اونچه که اینها میگن هم وجود داره. من هم به چشم خودم دیدم!
هرچى به ما میرسه از خودمونه. با وجود چنین آدمایى تو جنبش سبز واقعا حقمونه، حقمونه... به خدا حقمونه
خوب من آدماى فقیر بدبختیو دیدم که مثلا میان به باباى من اصرار واسه 10تومن کمتروبیشتر حقوقشون یا هرچى.. ولى از طرفى واسه طرحهاى ضربتى مزخرف مهلت دوم دولت نهم(!) همچى خرکیف میکنن که نگو. همینایى که پول ندارن 1کیلو میوه یا گوشت بخورن حاضرن واسه اینا هرکارى بکنن.
نظرم این بوده که بى پولى بى عقلى میاره، بى عقلى هم نوکرى.
نوکر آمریکا، نوکر آقا، نوکر دین!
دین، دین، دین.
اینها با افسار دین سوار این جماعت شدن.
موضوع انقدر پیچیده ست که نمیشه گفت: آره بابا اینا 1مشت دهاتى بى سوادن و... تمام! روانشناسى شدن رفت!
**اون دوست جنبش سبزى نفهمم که نمیدونست بیانیه چیه، جنبش یعنى چى و چیزاى خیلى ابتدایى، حتى صانعى و منتظرى هم نمیشناخت. به جز ندا، حتى سهراب هم نمیدونست کیه!
این آدم از نظرم واقعا فرقى با این جماعت باتوم به دست نداره.
اینها هم با باتوم و شلاق و مسلسل افتادن به جون ما. تازه ضرر اینها بیشتره.
این آدمها بین ما هستن، کم هم نیستن.
**
من واقعا متنفر شدم، از این جماعت متنفر شدم، خسته شدم. به خدا بیشتر از دست اینها خسته شدم تا اون ریشوهاى نفهم.
از کى تا به کى میخواد ادامه داشته باشه این دور باطل؟ حس میکنم کشور من هیج وقت رنگ آسایش رو نخواهد دید. ایران من خسته ست... خسته... شاید هم نا امیده! نمیدونم؟!
گریه م گرفته... نمیدونم درک میکنید چى میگم؟ آیا شما هم دیدن اونچه رو که من میگم؟
این چیزایی که گفتین تقریبن همشون درستن و بحثش طولانیه
فقط اینو بگم که این متن اشاره به گوشه ای از قضیه کرده و مانیفست صادر نکرده که همه ی این جماعت دهاتین. هر چند نمیشه منکر این قضیه شد که سیستم طرفداراشو بیشتر توی قشر سطح پایین و بی سواد جامعه(نه لزومن روستایی) جستجو میکنه چون اونها هم کمبودهایی دارن که از طریق داشتن قدرت میتونن جبرانش کنن. بزرگترین مشکل ما فقره از هر نوعی و بویژه فقر فرهنگی
در ضمن همین فونت فارسی که مینویسین خیلی بهتره
ما کجا زندگی میکنیم؟ کجاش اسلامیه؟ کتک زدن همسایه و دوست و هموطن؟ مسخره کردن همدیگه؟ رجز خوندن واسه هم؟
واقعا؛ ما کی هستیم؟ اینا کی هستند؟!! مسلمون کیه؟
من نمیخوام مسلمون باشم!
کاکو سینیور جان! یه جوری بنویس فیل. تر نشی بخدا یکی یکی داریم از دستتون میدیم!! لیست فووریت من شده بلک لیست!
از تو شرکت هم که نمیشه فیل.تر.ش.ک.ن استفاده کرد! نصف عمرمون هم که تو شرکتیم!
پایدار بمونی
مطالبت بیشتر از اینکه طنز و خنده دار باشه، قابل تأمله.
موفق و برقرار باشی. در ضمن مواظب خودت باش خیلی...
روز به روز بهتر می نویسی سینیور
ممنون
با اجازه به مطلبات لینک دادم
لطف دارید
عالی بود...
این خانه از پای بست ویران است سینیور