و پیشگویان و اخترشناسان خبر دادند که از این قوم فرزندی به دنیا خواهد آمد که پایههای جهان را خواهد لرزانید، پس پادشاه دستور داد هر فرزند پسری که زاده میشود را بکشند، مادر محموت فرزندش را معاینه کرد تا مطمئن شود که پسر است و در آن میان دو بیضه دید به قدر پیکنیک و گفت همانا این مردی خواهد شد بسیار خایهآور که از احدی واهمه ندارد، آنگاه او را در سبدی گذاشت و در فاضلاب شهری انداخت و همانجا بود که محموت اداره کردن شهرداری را آموخت. جریان فاضلاب کودک را به قصر پادشاه برد و چون پسری بود خوش چهره مهر او بر دل درباریان افتاد و او را عزیز آن دیار کردند.
شبی پادشاه در خواب دید که میمونی مشغول تجاوز به عنف گربهایست و چون سراسیمه خواب خود را در میان اطرافیان گذاشت محموت چنین تعبیر کرد که در این سرزمین چهار سال نکبت و قحطی خواهد آمد و از پس آن چهار سال دیگر هم بدبختی و فلاکت نازل خواهد شد و چاره آن است که هر چه مردم دارند و ندارند از آنان بستانند و به صورت هدفمند انبار کنند و از پس آن هشت سال، چوب دو سر به ماتحت مردم فرو برند و قس علیهذا.