تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

نفس های آخر


گوسفند را پروار که شد به مسلخ می برند، اول آب میدهندش، میخورد، نمیداند آخرین نوشیدن زندگیش است. بعد برق چاقوی سلاخ را می بیند که به چاقوی دیگری می کشد برای سریع تر شدن کار. چشمانش نم مینشیند، ترسیده ولی هنوز امیدوار است. خودش را به نفهمی میزند و آبش را میخورد. مرد چاقو به دست کسی ست که با دستان خودش او را بدنیا آورد، به چرا برد، برایش نی زد، از گرگها محافظتش کرد و با او مهربان بود. نمیتواند اینها را فراموش کرده باشد.
 مرد اما به او نزدیک می شود، چاقو را بین دندانهایش میگذارد، با یک دست گردن و با دست دیگر پشت گوسفند را می گیرد و به سمت جوی آب میبرد، گوسفند تقلا میکند، سر و صدا راه می اندازد، لگد می پراند،
 مرد اما اسم این کارها را میداند: "تلاش مذبوحانه". گوسفند آرام میشود، چشم های درشت نمناکش را به هر سو میچرخاند برای یافتن راه گریزی، برای جلب ترحم صاحبش،
 مرد اما به کودکانش می اندیشد و ثمری که زحمات این سالهایش باید برای آنها داشته باشد، گوسفند باز شروع میکند به لگدپرانی، این بار سخت تر از بار پیش،
 مرد اما مصمم است، زانو میزند، با دستانش یک پای جلو و یک پای عقب گوسفند را میگیرد و با یک حرکت ناگهانی به زمینش می زند و پایش را روی سینه ی گوسفند میگذارد، چاقو را از بین دندانهایش برمیدارد و زل میزند به چشمهای ترسیده ی گوسفند... تنها آن لحظه است که گوسفند به راستی خاموش میشود...دست از تلاش مذبوحانه اش میکشد...میداند که قربانی خواهد شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
Mute Vision شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ http://mute-vision.blogspot.com

چقدر خوب نوشتی ...شادی که از دل مرگ بیرون میاد... :(

آقا نبودی چند وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد