اخیرن به وجود یک حس پنهانی در لایههای زیرین درونم پی بردهام، این که با آدمها و کلن جریانات خوش شانس مشکل دارم، یعنی خوش شانسی یک نوع دافعه برایم ایجاد میکند طوری که با هم نمیتوانیم به سمت یک چیز واحد برویم. اینکه از استقلال، رئال مادرید و یوونتوس خوشم نمیآید احتمالن ریشه در همین مساله دارد، اینها تیمهای خوش اقبالی هستند و به نظرم خوششانس بودن ستمیست که هستی در قبال آدمهای دیگر انجام میدهد. آدم بدشانس باید برای بدست آوردن چیزی که یک خوششانس به طور طبیعی دارد جان بکند و این حفرهی نامنصفانه را با مایه گذاشتن از چیزهای دیگر پر کند.
این است که همیشهی خدا با تام بیشتر همذاتپنداری میکردم تا با جری و هر وقت این میگمیگ با خوششانسیهای مالیخولیاییوارش ترتیب گرگ بی نوا را میداد کفرم در میآمد و خدا میداند وقتی شنیدم که دیوید بکام به خاطر پسرش پول هنگفتی به کمپانی تولید انیمیشن داده تا در یکی از قسمتها شترمرغ لعنتی بیفتد توی تلهی گرگ، حس خری را داشتم که اشتراک سالانهی یک سال تیتاپ را بهش دادهاند!
یه بنده خدایی گفته شانس آوردن هم لیاقت می خواد . نمی دونم به این جناب خدا چطوری باید نشون بدیم ما هم لیاقت داریم یه ذره از این شانس و بفرست خونه ما
شانس آوردن لیاقت نمیخواد شانس میخواد!
سوباسا رو هم اضاف کن.ویوا کاکرو
[جووووووووووووون]
پس باید از من متنفر باشی
:)
خدا شانس بده :دی
:-)