دولت تونس سقوط کرد، سهم ما از این ماجرا اما (دستکم در دنیای مجازی) شوخیهای زبانیست که با نام این کشور میشود در باب تونس و نتونس و مردم تونس چتونس مگه پونس تو فلانتونس... باید ترسید از این قصهی تلخ سطحی بودن، باید ترسید از این حس ویرانگر عادت، این که آرام آرام برسیم به جایی که از تیرهروزیهایمان جوک بسازیم و این دلخوشکنک را بمالیم به زخم ناسوری که مرهم میخواهد، درمان میخواهد نه مُسکّن، اعتراض میخواهد نه خنده.
چه غمگین میشوم وقتی میبینم سقوط هواپیما تنها سوژهای میشود برای ساختن جملههای زیبا، وقتیکه وزیر عوض استعفا (نمیگویم مثل این آسیای جنوب شرقیها از شرم هاراگیری کند) به دوربین نگاه میکند و حرفهایش را با «خوشبختانه» شروع میکند چه ناامید میشوم که نمیزنیم دودمانش را به باد دهیم، وقتی که فلان مسئول، رنگ پوست اوباما را دستاویز قرار میدهد تا به او بگوید کاکاسیا، چه سرخورده میشوم که هموطنان رنگینپوستم دهان حقیرش را کاهگل نمیگیرند، چه حسرتی میخورم از این که مارتینلوترکینگ نداریم تا بیاید توی گوشمان فریاد بزند I have a dream و خونم را به جوش بیاورد و آنجاست که میفهمم هنوز زمان قهرمانها به سر نیامده، هنوز منجی میخواهیم، هنوز کسی میخواهیم که اسب خفتهی درونمان را بیدار کند تا به تاخت به سوی رویاهایمان برود، چرا که ما ملتی هستیم که قهرمان میخواهیم، اما نه گاندی داریم که پیاده راه بیفتد و پیام صلحش را خانه به خانه به گوش ملتش برساند نه مارتین لوترکینگ داریم که با فریادها و مشت گرهکردهاش برخیزاندمان و نه حتا چهگوارا داریم. ما فقط طنزپرداز داریم و مینیمال نویس و مجری ورزشی و دلمان به این خوش میشود که گاهی جملهای در میان حرفهای کسی پیدا کنیم و به ریش اینها بخندیم، ما ملتی هستیم که همچنان که دارند سرمان را میبرند یا به تماشای این منظره مینشینیم و دوربین موبایلمان را روشن میکنیم یا چیزی آن وسط برای خندیدن و سوژه کردن پیدا میکنیم و یا در حالیکه زیر لب فحش میدهیم راهمان را میکشیم و میرویم، ما ملتی هستیم که در انتظار قهرمانمان پوست کلفت میکنیم و روزگار میگذرانیم.
در این بیشه
کسی نیست
که قهرمانان را
بیدار کند