باید به من حق بدهید. خب آدم گاهی فراموشکار میشود اصلن مگر برای آدم اعصاب و حافظه میگذارند؟ این مملکت بر پایهی فراموشکاری بنا شده یک زمانی میگفتند ملت حافظهی تاریخی ندارند بعد گفتند حافظهی سیاسی ندارند بعدتر هم یحتمل قرار است کار بکشد به حافظهی جغرافیایی و هر روز صبح که بلند میشویم باید بگوییم من کیم اینجا کجاست این بچهرو کی... از آن طرف هم این پارازیتها پدرمان را در آورده به هزار مرض و گرفتاری ناشناخته دچار شدهایم پزشکان میگویند امواج این پارازیتها تخممرغ را هم آبپز میکند حالا نمیخواهم بحث تخم و اینهایمان را پیش بکشم ولی وقتی اینطوری باشد حتمن یک اثری هم روی مغز آدم میگذارد حالا نمیگویم بعد از مدتی توی سرمان ساندویچ مغز تولید میشود اما بصلالنخاع و مخچه و حافظه و اینهایمان را معیوب میکند این است که توی پست قبل فراموش کردم آن کابوسی را که قرار است امشب به سراغم بیایید بگویم باور کنید الان هم که داشتم میآمدم خانه برای اینکه یادم بماند چه میخواهم بنویسم یک ضربدر روی شست دست چپم کشیدم ولی وقتی مشغول کندن شلوارم بودم و درست روی دکمهی سوم که ضربدر را دیدم تققی کوبیدم به پیشانیام که پاک یادم رفت و برگشتهام سوپری محلمان و یک سری از محصولات لبنی پاک را خریدهام و برگشتهام خدایا خودت عاقبت این نوشته را به خیر کن به من قدرتی عطا فرما که حرفم را بزنم و دوباره رشتهی کلمات از دستم خارج نشود میدانید این ذهن من مثل یک یابوی افسار گسیخته است که مدام مرا به این ور و آنور میبرد و انقدر تیسکلنگ میاندازد تا یک جایی بکوبدم زمین آقا جان بگذارید همین حالا جریان را بگویم آدم که نباید اختیارش را بدهد دست یک ذهن وحشی زبان نفهم آن کابوس مذکور حالا دیگر خیلی نزدیک شده یعنی دقیقن یک ساعت دیگر قرار است کابوس بنده به صورت سراسری از شبکهی 3 و بسیاری شبکههای تلویزیونی دیگر در جهان پخش شود فقط امیدوارم اینها شعورشان برسد و خیابانی را نگذارند که کابوسم را گزارش کند که آن وقت دیگر عیش مضاعف است
حقیقتش این است که بازی منچستر و بارسلونا برای من بصورت یک کابوس درآمده یعنی هر وقت این دوتا به هم میخورند من عزا دارم خب میدانید که من منچستری هستم آن هم نه یک منچستری معمولی بلکه یک منچستری تیر. من عقیده دارم هر کسی که دوران بازی اریک کانتونا را درک کرده باشد اگر یک منچستری تیر نباشد یک چیزیش میشود. کینگ اریک یا همان سلطان خودمان کسی بود که مفاهیم واژهی سلطان را برای همیشه عوض کرد وقتی که او یقهی پیراهن شماره هفتش را بالا میزد و پا به توپ میشد دنیا برای من تبدیل میشد به یک مستطیل سبز که اریک فرمانروای آن بود. بقیهی سلطانها در مقابل این سلطان کمرنگ و محو میشدند چه سلطان علی پروین چه سلطانـ کیمیایی و چه حتا سلطان صاحبقران. اما از طرف دیگر خب بارسلونا هم تیمیست که نمیشود دوستش نداشت اصلن من یک تعریفی از احساسم نسبت به این دو تیم دارم که میگویم بارسلونا بهترین تیم دنیاست ولی منچستر از آن بهتر است. حقیقتش الان حس مرد دو زنهای را دارم که هر دو زنش به یک اندازه خوبند و یک اندازه دوستشان دارد و آخرش هم هیچکدام راهش نمیدهند و شب را باید توی مسجد بخوابد. یک چیز دیگر هم این که داداشم با یکی از رفقایش ماشینش را در مقابل یک آیپد روی بارسلونا شرط بسته و این بازی برای من شده است چوب دوسر طلا(گوه) و ماندهام بر سر دوراهی/به من بگویید چه کنم/ در پیچ و خم دادگاه