تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

زندگی پارادوکسیکال قورباغه پخته

خب آدم توی خانه‌ی خودش آزادی دارد در حد آزادی‌های شخصی و خانگی، لباسی که دوست دارد را می‌پوشد موسیقی مورد علاقه‌اش را گوش می‌کند چمیدانم انتخاب کانال‌های تلوزیون توی خانه‌اش یک فرایند دموکراتیکی را طی میکند فرضن نمیگویند الا و بلا باید بشینی بیست و سی نگاه کنی فحش هم ندهی، سر موضوعات مختلف با اهالی خانواده بحث میکند بدون نگرانی از عواقبش و اینکه مواظب اطراف باشد که گوش نامحرمی نشنود خلاصه استانداردهای زندگی‌اش (از این لحاظها که گفته شد) در حدی‌ست که مورد قبولش است بعد همین آدم میرود بیرون و مشکلات از همانجا شروع میشود، باید حواسش به لباسش باشد که یکوقت شامه‌ی سگهای مسئول امنیت اجتماعی را تحریک نکند اگر دختر باشد و تابستان هم باشد کلاهش پس معرکه است، بعد یکی مرده یا یکی میلاد با سعادت کرده و توی تاکسی راننده‌ی محترم روضه‌ی فلان یا مولودی خوانی بهمان گذاشته که رسمن با خواهر مادر اعصاب آدم پیوند زناشویی میبندد و تو باید خفه شوی یا اگر حوصله داشته باشی دعوا راه بیندازی، توی محل کار فضا امنیتی‌ست احساس میکنی وسط کارمندان اداره‌ی اطلاعات داری کار میکنی و دائم باید حواست باشد که حرفهایت امنیت ملی را به خطر نیندازد بعد میبینی هیچ چیز سرجایش نیست مدیرعامل باشگاه ورزشی سردار سپاه است کمپانی‌های نفتی و مخابرات و بانکها مال سپاه هستند رییست رییس شده چون بهتر از بقیه بلد است بمالد مردم کشورت حقیر شده‌اند مناعت طبعشان را از دست داده‌اند و مشغول پاره کردن یکدیگرند توی اخبار میبینی که مردم ژاپن در برابر سونامی چه واکنشهایی از خودشان نشان داده‌اند و از خودت میپرسی اگر اینها آدمند پس ما چه هستیم وبلعکس. خلاصه که توی خانه و توی اجتماع دو زندگی کاملن متفاوت و در واقع متناقض را تجربه مبکنی و این سردرگم و گوزپیچت میکند، این زندگی دوگانه‌ی ورونیکا نیست بلکه زندگی نکبت‌بار توست، زندگی‌ات میشود یک پارادوکس بزرگ که روحت را آهسته در انزوا میخورد و میگاید. 

من حرف برای گفتن زیاد دارم ولی بلد نیستم بگویم یا بنویسم مشکل ما اینه آقای قاضی که مث اینا بلد نیستیم حرف بزنیم بله من در این لحظه سرشار از ناگفته‌ها هستم و مثل الاغ بوریدان توی گل مانده‌ام که چطور حرفهایم را به سمع و نظر حضار برسانم من دنبال یک خروجی برای حرفهایم میگردم و یک جواب برای سوالهایم. برخی سوالهای من از این قرار است: 

وقتی که نقاشی ۵۰۰۰ متری دیواری را توی مشهد شبانه از بین میبرند چرا مردم مشهد نمیروند آستان قدس با آن متولی فاسد و حرام لقمه‌اش یا امام جمعه‌ی متحجر و زبان نفهمشان یا هرکسی که مسئول این جنایت بوده را به گه بکشند؟ اصفهانیهایی که یک عده اراذل به صورت دسته جمعی به تعدادی از همشهریانشان در مقابل دیدگان مردهایشان تجاوز میکنند چطور تا حالا خشتک مسئولان استانشان را نکشیده‌اند سرشان؟ مردم شیراز که بغل گوششان سد سیوند را ول داده‌اند روی آثار باستانیشان تا به جای سرباز هخامنشی جلبک و گلسنک تحویلشان بدهند چطور میتوانند بی‌خیال روی سبزه‌های شهرشان بساط تفریح به پا کنند؟ (البته شیرازیها عذر موجه دارند و میشود زیرسیبیلی ردشان کرد) روزی که تشییع جنازه‌ی پدر را میکنند قتلگاه دختر ما چطور شب سر بر بالش میگذاریم و میخوابیم؟ بله کسرا ما بی شرفیم، صب تا شب داریم میزنیم تو سر زن و بچمون، ما قورباغه‌های پخته‌ای هستیم که حال نداریم از ظرف آب جوش بپریم بیرون و من نمیدانم چرا سرمان را نمیگذاریم زمین و بمیریم مخصوصن نمیدانم چرا خودم سرم را نمیگذارم بمیرم حالا که پتانسیلش را دارم و دلایل دیگری هم برای مردن دارم از جمله دلایل احساسی.

نظرات 4 + ارسال نظر
پیچ امین الدوله شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://kucheyebonbast.blogfa.com/

ولی خدا نکنه وقتی که تو خونه خودتم نتونی آزاد باشی:( مخصوصا وقتایی که مهمون داری این آزادیا سلب میشه:(

مصطفی محمدی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ

من وقتی فهمیدم هاله سحابی چطور و در چه حالتی مرده به بی شرفی خودم (نه هیچ کس دیگه ای) ایمان آوردم، خاک برسرم که از ترس یه پسر بچه باتوم بدست پشت رکاب یه موتور دنبال هزار تا سوراخ موش میگردم با اینکه میدونم درد یک بانوم یک هزارم غم های دیگم نیست ولی توی فیسبوک هزار جور اولدرم بلدورم می کنم که خون می دم و می کشم و ...
خوب تو که می ترسی، قد بازی ات چیه حداقل بزار آدم هایی مثل محمد مختاری بدونن که چقدر تنهان شاید دوست نداشته باشن تکی برن بمیرن آخرش هم هیچی به هیچی.

بردیا پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ

آدمهای بی غیرتی که هیچ چیزی تکونشون نمیده و فقط یاد گرفتن بگن به ما چه؟! اتفاقا خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرشو کنی مجازات میشن اما حیف که نمی فهمن از بی شعوری و بی مسئولیتیشونه که اینقدر بلا به سرشون میاد.
بالاخره نمیشه که یه یکی برای یه سری ارزشها بره بها بده و اون یکی به راحتی بگه به من چه که فلانی بها میده؟؟؟!!!قانون عدل خدا اینطوری نیست. برای همینه که مردم بی غیرت ما اینهمه مصیبت و درد دارن تو زندگیشون اما افسوس علتشو نمی دونن یا خودشونو میزنن به اون راه. (همه ی مردمو نمیگماااااااا بیشتریا )

ونوس یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

لایک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد