تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

تختخواب دو نفره

وقت خود را در اینجا هدر ندهید!

زرررررر

راستش گاهی به هوش خوانندگانم شک می‌کنم - خوانندگانم... هه چه واژه‌ی غریبی اولین بار است به مفهومش فکر می‌کنم و باید اعتراف کنم بدم نمی‌آید به جای آن بگویم طرفدارانم یا حتا فن‌هایم ولی در این صورت حس شماعی‌زاده توی سالن کنسرت بهم دست خواهد داد از طرف دیگر این وبلاگ حدود دوهزار خواننده‌ی ثابت دارد و با این حساب اگر فهیمه رحیمی و مصطفی مستور را فاکتور بگیریم تیراژش از کتابهای اغلب نویسنده‌های کشور بیشتر است و این البته مایه‌ی مباهات نیست بلکه اشاره‌ی دردناکی‌ست به بیچارگی و فقر فرهنگی این مملکت- بله قبل از این روده‌درازی داشتم به هوش خوانندگانم شک می‌کردم البته نه همه‌ی آنها بلکه تعدادی خواننده نمای به اصطلاح مخاطب که متاسفانه هنوز قدرت تشخیص و تمییز طنز و تراژدی را ندارند و اسم خودشان را هم گذاشته‌اند خواننده. تراژدی در اینجا همان تعطیل شدن این وبلاگ است و مربوط میشود به پست قبل که در واقع یک کاریکلماتور هوشمندانه و همچین زیرپوستی بود که با بی‌ذوقی تعدادی از شما خوانندگان عزیز تبدیل شد به یک تیتر خبری لوس و بی مایه خوانندگان عزیز که میخواهد به جهانیان اعلام کند که به زودی اینجا تعطیل خواهد شد خوانندگان عزیز. نه عزیزان من از آنهایش نیستم که سر بستن وبلاگ زپرتیشان کلی ننه‌من‌غریبم‌بازی و چس‌ناله راه بیندازند و آخرش هم نروند بلکه من آدم خاصی هستم که کارهای خاص انجام میدهد و اگر روزی خواستم اینجا را تعطیل کنم بی خبر و مثل یک مرد این کار را میکنم بله کُرد مَرده. 

و اما در مورد پست قبل توجه شما را به این نکات جلب مینمایم: انتخاب تایتل نوخه لاخی که همان خونه خالی باشد به زبان چپکی آبودانی یک ارتباط بینامتنی با واژه‌ی مکان که در جمله‌ی اصلی گنجانده شده ایجاد میکند و همزمان، شروع جمله با به زودی در این مکان.. یک مفهوم رایج را در ذهن ما تداعی میکند که پس از آن انتظار افتتاح چیزی را داشته باشیم ولی نویسنده در مرحله‌ی بعد بلافاصله ضربه‌ی خود را وارد میکند و تمام چارچوب‌ها و پیش‌داوریهای ذهنی ما را فرو میریزد آنجا که متوجه میشویم به واقع «در» (با سکون ر) باید در (با کسره ر) خوانده میشده و در عوض افتتاح جایی قرار است در یک مکان تخته شود که احتمالن هشداری‌ست برای دوستان نویسنده. در نسخه‌ی اصلی و اولیه نقطه‌هایی که دو قسمت متن را از هم جدا میکنند وجود نداشتند چون خالق اثر زیادی روی مخاطبانش حساب کرده بود اما حتا نسخه‌ی جدید هم نتوانست کمکی به دید بسته‌ی مخاطبان بکند چون ایشان عادت کرده‌اند که سرسری و از سر بی‌توجهی بخوانند تا راندمان و کمیت خواندنشان بالا برود و اینها همه از مصائبی‌ست که لایک‌خور بر سر ما آورده و من به شما توصیه میکنم که همین حالا تا دیر نشده لایکخور را آنفالو کرده و به جای حجم عظیم چرتهایی که به اسم مینی‌مال به خورد شما میدهند بروید یک چیز درست و حسابی بخوانید یا حتا به کسی که دوستش دارید فکر کنید شاید اینطوری ذائقه‌ی به بیراهه رفته‌تان باز گردد و قریحه‌ی کور شده‌تان بینا شود.  

خب قاعدتن این نوشته موجب ریزش خوانندگان این وبلاگ میشود چون صاحب وبلاگ باید قربان‌صدقه‌ی خوانندگانش برود و بگوید که من به عشق شما مردم مینویسم و بدون شما من هیچی نیستم و بلاه بلاه بلاه اما راقم این سطور کیفیت برایش مهم است و ترجیح میدهد چهار تا آدمی که دورو برش میمانند آدمهای فرهیخته‌ای باشند و او کسی‌ست که هوش پایین را هرگز برنمیتابد این هم یادتان باشد که اگر شما دچار ریزش شدید و از این حرفها رنجیده خاطر گشته و گفتید مرده‌شور خودت و وبلاگت را ببرد به این معنی‌ست که شما جزو آن معدود خواننده‌نماهایی بوده‌اید که بهره‌ی هوشی و درک ادبی کمی دارند، حالا خود دانید. 

شما خواننده‌ی گرامی نظریه‌ی مرگ مولف را به گند کشیدید این واقعیت را که اثر باید خودش خودش را توضیح دهد لگدمال کردید و موجب شدید نویسنده‌ی بی‌گناه مثل یک احمق به تمام معنا یا یک احمق تمام عیار برای یک پست یک خطی نیم ساعت توضیح بدهد، اه.

نظرات 7 + ارسال نظر
Libero دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ

ریخت، گردسیا سینیور.

محمدرضا عشوری دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ http://aasepanjom.persianblog.ir

کلا که من به هوش تو شک کردم، اینکه حماقت یه عده یا برداشت های سطحی از چیزی رو به روی آدمها بکشی یه اقدام کاملا ناهوشمندانه اس. البته اشتباه بعدیتم اینجاس که اینهمه توضیح دادی که چی گفتی.

mohsen سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ق.ظ

برادر من همه که نه،ولی به جرات میتونم بگم اکثرا فهمیدن که شما چه ظرافت ادبی بکار بردی تو اون مینیمال، ولی عزیز من بالاخره هر متنی ، اونم از یه نویسنده با سوادی مثل شما ،حتما یه هدفی رو دنبال میکنه، یعنی یه چیزی رو می خواد به خواننده منتقل کنه، این بود که یه عده ، از جمله خود من، برداشتمون این بود که احتمالا می خوای در وبلاگو تخته کنی، و فکر نمیکنم ربطی به هوش و سر سری خوندنو و ... داشته باشه !

narahat nasho refigh. in serfan ye post bud k mikhast tanzam bashe. kheili jeddi nagiresh

مصطفی محمدی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ

به نظر من بی عرضگی ادبی خودت رو به پای هوش خواننده ها نوشتی.
این پست ات مثل ماله کشی یک راوی جوک بعد از نخندیدن جمع به جوک اش می مونه.

nazaret be dared jaii mikhore ke alan nemishe begam

مصطفی محمدی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ق.ظ

به نظر خودم، نظری که دادم خیلی هم به پست ات میاد، چون جدیدا تو وبلاگستان فارسی مد شده، فقر ادبی طرف باعث میشه یه مطلب طنز رو اونقدر بی مزه می نویسه که کمتر کسی می فهمه مطلب طنز بوده نه جدی، بعد به جای اینکه بیاد به خودش نقد کنه که چرا نشانه های طنز رو اینقدر مبهم به کار گرفته، میاد و به هوش مخاطب انتقاد میکنه.
خوب گیرم ضریب هوشی ما پایین است و بعضی از پست های شما از دایره ادراک ما خارج است، چرا نق میزنی؟ نق زدن تو هوش ما را افزایش می دهد؟
شما بالاخره یک طیف خواننده باهوش داری، یک طیف خواننده کم هوش، خواننده های باهوش ات که همیشه حرف تو را می فهمند ولی خواننده های کم هوش نیازمند نشانه گذاری های تو در متن اند تا به طرف منظورت راهنمایی شوند.
وبلاگ یک چیز عمومی است، اگر می خواهی فقط کسان خاصی بتوانند آن را بخوانند، بردار خصوصی اش کن.
شما در انتخاب مخاطب ات برای یک مطلب عمومی آزاد نیستی! می دونی چرا علائم راهنمایی و رانندگی از یک سادگی خاصی پیروی می کنند؟ چون جنبه عمومی دارند، شاید آنها را یک نفر با ضریب هوشی نسبتا پایین هم بخواند شاید یک نفر با ضریب هوشی بالا مثل شما بخواند.
این قسمت پست که می گویید:
"ترجیح میدهد چهار تا آدمی که دورو برش میمانند آدمهای فرهیخته‌ای باشند"
یاد میوه فروش هایی می اندازد که در واکنش به زن های مشکل پسند می گویند:
"خانم اصلا فلان جنس را نداریم، برو بیرون، برو از یک جای دیگه بخر"
شما که احساس می کنی ضریب هوشی ات بالاست و منظور نوشته هایت را فقط فرهیختگان جامعه می فهمند، یک کاری کن که وقتی وبلاگ ات باز میشود از مخاطب بپرسد، ضریب هوشی اش چند است؟ مدرک اش چیست؟ کدام دانشگاه گرفته؟ و ... که اگر فرهیخته نبود کلا سر خرش کج شود که مجبور نباشی برای یک پست 2 خطی به قول خودت چندین خط توضیح بنویسی.
حالا که اینقدر این موقعیت ناراحت ات کرده برو یک کاری کن که این موقعیت دیگه تکرار نشود. گیرم از این به بعد کم هوش های فعلی بروند کتاب "چگونه هوشمند باشیم" بخونن، با کم هوش هایی که روز به روز با وبلاگ ات آشنا میشن چیکار می کنی؟

:)))))))))

مریم یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ

میدونم با من بودی ...ولی من بازم دوست دارم و بخای و نخای هرچی بنویسی میخونم

خانم عزیز این پست خودش یک پست نیمه طنز بود و انقدا به پست قبلی ربط نداشت. اون حرفم به جز شما یه سری تو گودر و جاهای دیگه زده بودن

مریم پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ب.ظ

چه بی اعصاب!!!

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد