راستش گاهی به هوش خوانندگانم شک میکنم - خوانندگانم... هه چه واژهی غریبی اولین بار است به مفهومش فکر میکنم و باید اعتراف کنم بدم نمیآید به جای آن بگویم طرفدارانم یا حتا فنهایم ولی در این صورت حس شماعیزاده توی سالن کنسرت بهم دست خواهد داد از طرف دیگر این وبلاگ حدود دوهزار خوانندهی ثابت دارد و با این حساب اگر فهیمه رحیمی و مصطفی مستور را فاکتور بگیریم تیراژش از کتابهای اغلب نویسندههای کشور بیشتر است و این البته مایهی مباهات نیست بلکه اشارهی دردناکیست به بیچارگی و فقر فرهنگی این مملکت- بله قبل از این رودهدرازی داشتم به هوش خوانندگانم شک میکردم البته نه همهی آنها بلکه تعدادی خواننده نمای به اصطلاح مخاطب که متاسفانه هنوز قدرت تشخیص و تمییز طنز و تراژدی را ندارند و اسم خودشان را هم گذاشتهاند خواننده. تراژدی در اینجا همان تعطیل شدن این وبلاگ است و مربوط میشود به پست قبل که در واقع یک کاریکلماتور هوشمندانه و همچین زیرپوستی بود که با بیذوقی تعدادی از شما خوانندگان عزیز تبدیل شد به یک تیتر خبری لوس و بی مایه خوانندگان عزیز که میخواهد به جهانیان اعلام کند که به زودی اینجا تعطیل خواهد شد خوانندگان عزیز. نه عزیزان من از آنهایش نیستم که سر بستن وبلاگ زپرتیشان کلی ننهمنغریبمبازی و چسناله راه بیندازند و آخرش هم نروند بلکه من آدم خاصی هستم که کارهای خاص انجام میدهد و اگر روزی خواستم اینجا را تعطیل کنم بی خبر و مثل یک مرد این کار را میکنم بله کُرد مَرده.
و اما در مورد پست قبل توجه شما را به این نکات جلب مینمایم: انتخاب تایتل نوخه لاخی که همان خونه خالی باشد به زبان چپکی آبودانی یک ارتباط بینامتنی با واژهی مکان که در جملهی اصلی گنجانده شده ایجاد میکند و همزمان، شروع جمله با به زودی در این مکان.. یک مفهوم رایج را در ذهن ما تداعی میکند که پس از آن انتظار افتتاح چیزی را داشته باشیم ولی نویسنده در مرحلهی بعد بلافاصله ضربهی خود را وارد میکند و تمام چارچوبها و پیشداوریهای ذهنی ما را فرو میریزد آنجا که متوجه میشویم به واقع «در» (با سکون ر) باید در (با کسره ر) خوانده میشده و در عوض افتتاح جایی قرار است در یک مکان تخته شود که احتمالن هشداریست برای دوستان نویسنده. در نسخهی اصلی و اولیه نقطههایی که دو قسمت متن را از هم جدا میکنند وجود نداشتند چون خالق اثر زیادی روی مخاطبانش حساب کرده بود اما حتا نسخهی جدید هم نتوانست کمکی به دید بستهی مخاطبان بکند چون ایشان عادت کردهاند که سرسری و از سر بیتوجهی بخوانند تا راندمان و کمیت خواندنشان بالا برود و اینها همه از مصائبیست که لایکخور بر سر ما آورده و من به شما توصیه میکنم که همین حالا تا دیر نشده لایکخور را آنفالو کرده و به جای حجم عظیم چرتهایی که به اسم مینیمال به خورد شما میدهند بروید یک چیز درست و حسابی بخوانید یا حتا به کسی که دوستش دارید فکر کنید شاید اینطوری ذائقهی به بیراهه رفتهتان باز گردد و قریحهی کور شدهتان بینا شود.
خب قاعدتن این نوشته موجب ریزش خوانندگان این وبلاگ میشود چون صاحب وبلاگ باید قربانصدقهی خوانندگانش برود و بگوید که من به عشق شما مردم مینویسم و بدون شما من هیچی نیستم و بلاه بلاه بلاه اما راقم این سطور کیفیت برایش مهم است و ترجیح میدهد چهار تا آدمی که دورو برش میمانند آدمهای فرهیختهای باشند و او کسیست که هوش پایین را هرگز برنمیتابد این هم یادتان باشد که اگر شما دچار ریزش شدید و از این حرفها رنجیده خاطر گشته و گفتید مردهشور خودت و وبلاگت را ببرد به این معنیست که شما جزو آن معدود خوانندهنماهایی بودهاید که بهرهی هوشی و درک ادبی کمی دارند، حالا خود دانید.
شما خوانندهی گرامی نظریهی مرگ مولف را به گند کشیدید این واقعیت را که اثر باید خودش خودش را توضیح دهد لگدمال کردید و موجب شدید نویسندهی بیگناه مثل یک احمق به تمام معنا یا یک احمق تمام عیار برای یک پست یک خطی نیم ساعت توضیح بدهد، اه.