چرا مادرها دیگر برنج پاک نمیکنند؟ چرا عدس و لوبیا پاک نمیکنند؟ از کی این حبوبات بستهای تر و تمیز جای آن فلهایهای پر از سنگریزه و دژگال را گرفتند؟ چه شد که برنجهای صمیمی و پردردسر قدیمی جایشان را به این برنجهای پلاستیکی یکدست با این هماندازگی ترسناک دادند؟ چه وقت این بلاها به سرمان آمد؟ چطور شد که آن صحنههای ناب از زندگیمان حذف شدند؟ صحنهی برنج پاک کردن مادرها. برنجها نباید در کارخانهها و توی دستگاههای خودکار پاک بشوند، این کار مادرهاست، مادر باید چهار پیمانه برنج توی سینی بریزد، سینی باید گِرد باشد و فلزی، برنج باید آشغالریزه داشته باشد با دانههای گندم و پوستههای سبوس، مادر باید برنج را مثل آشپزهای حرفهای بالا بیندازد، دانههای برنج روی هوا موج بردارند و ذرات سبک و پوستهها با دم ملایم مادر از آنها جدا شوند و بعد دانههای سفید با موسیقی دلانگیز به آغوش سینی برگردند، خاکهی نرم و سفید برنج باید روی انگشتان مادر بنشیند، برنج باید بوی دستهای مادر را بگیرد...پوووووف
مرا متهم به افکار ضد زن کنید، شلاق تظاهر به فمنیستیتان را بر من فرود آورید، بگویید اینها زن را میخواهند که بوی قرمهسبزی بدهد و چایی جلوی آقایش بگذارد، قرن ۲۱ را به من یادآوری کنید و از منزلت زن و موقعیت اجتماعی او در عصر جدید داد سخن بگویید... ولی بگذارید من در خیالم مادرم را ببینم با سینی لوبیا و سنگریزههایی که روی روزنامهی کنار پایش میگذارد، بگذارید زنم را ببینم که بی توجه و بی حواس دارد ظرف میشوید و آشپزخانه را با صدای فرشتهگونهاش مهمان آوازی محو و آرام کرده ...من میخواهم تا ابد صحنهای را تماشا کنم که در آن زنم حواسش به من و هیچ چیز دیگری نیست و دارد کار میکند، توی آشپزخانه. او به جنگ ماشینهای ظرفشویی و دلتنگی و قرن ۲۱ رفته. پوووووووف
یاد وراجیهای خانمهای همساده در خونهمون بخیر... یاد جارو نپتون دستهبلندی که مادرم باهاش اتاقو جارو میکرد بخیر...یاد شوید و نعناعی که کف اتاق جلوی پنکه پهن میشد تا خشک بشن بخیر...
هووم
منزلت و موقعیت اجتماعی من+خانه ای غرق در صدای ارامش فرشته گونه ی من = دوست داشتنی های من
بو پیاز داغ حتا
اوفففف
بو پیاز داغ حتا
اوفففف