شرط دل دادن دل گرفتن است،
وگرنه یکی بی دل میماند و یکی دودل...
دیشب عزرائیل آمد به خوابم گفت "آقا شما باعث بدنامی من شده اید، آبروی من جلوی ملائک دیگر به گگگ.. به ففف.. چیز به باد رفته، برایم دست گرفته اند که از پس یک پیرمرد هاف هافو بر نمی آیی، این لوسیفر مادر مجهول درآمده میگوید اگر تو این کاره نیستی خودم بروم توی جلدش خودش را از بالای برج میلاد پرت کند پایین، لایحه استیضاحم را تقدیم مقامات کرده اند، انگ رشوه خواری و رانت بازی بهم چسبانده اند، دنبال این هستند که شما با کی لابی کرده اید، کمپین یک میلیون امضا راه انداخته اند که حکم حکومتی از دستگاه الهی بگیرند برای زیر آب کردن سر شما...بیایید و بزرگواری کنید یک راهی پیش پای من بگذارید، راضی نشوید که پروردگار مرا آق الهی کند از دم و دستگاهش پرتم کند بیرون، تبعید شوم میان آدمها برای یک لقمه نان بیفتم به کاسه لیسی و خودفروشی..."
[از یادداشت های روزانه ی آیت الله جنتی]
یادم میآید قدیمترها در زمان دو کاناله بودن تلویزیون و کمی بعد از آن تبلیغات تلویزیونی با الان تومنی سنار(؟) فرق داشتند، آن اوایل که یک پیش برنامهای برای رفتن به بخش آگهیها پخش میشد که خودش نیم ساعتی طول میکشید و شامل یک سری دوایر متحدالمرکز بود که همراه با موسیقی ملال آوری دور خودشان میچرخیدند و بعد از یک دور کامل نمایش گل و بلبل تازه وارد آگهیها میشدیم و بدبختی آنجا بود که بدلیل کمبود امکانات مینشستیم و آگهیهای داغون آن زمانه را هم تمام و کمال میدیدیم.
رفته رفته وقت و حوصلهی مردم تنگتر شد و کار به جایی رسید که آن پیش درآمد تبدیل شد به هشداری که چند ثانیه قبل از شروع آگهیها در گوشهی مانیتور ظاهر میشد و کارکردش این بود که آدم با دانستن نزدیک شدن زمان پخش آگهی بلند شود یک دست به آبی برود یا حالا سری به قابلمهی روی اجاق بزند یا چهارتا اس ام اس بفرستد یا هر چی. خلاصه این که مردم دیگر اعصاب این را ندارند که سر هر چیزی برایشان مقدمهچینی و روده درازی کنی و میخواهند زود بروند سر اصل مطلب، کلن کیفیت زندگی آدمها به همین سمت سرعت و شتاب تغییر جهت داد، فست فود جای قورمه سبزی را گرفت و ایمیل جای نامههای کاغذی را و ایکس باکس جای آتاری و سگا را.
۳۱ آگوست (۹ شهریور) روز جهانی وبلاگ نویسی است و این پست مرثیهای ست برای وبلاگ نویسی که فکر میکنم این روزها بر نعشش ایستادهایم. سرنوشت وبلاگ نویسی هم درست مانند آگهیهای بازرگانیست، آن اوایل وبلاگها رونق خوبی داشتند و اگر خوب مینوشتی در صورت بلند نوشتن هم خوانده میشدی، اصلن خواندن نوشتهی طولانی یک حال دیگری داشت، بعد پای مینی مال نویسی آمد وسط، خب چیز بدی هم نبود، خیلی استعدادها شکوفا شد و خیلی چیزهای باحال خواندیم، خوبیش هم این بود که میشد به روز بنویسی، هر اتفاقی که در سطح جامعه میافتاد هنوز خبرش به بیست و سی نرسیده توی بعضی وبلاگهای خوش ذوق، طنز میشد.
حالا هم که سر و کلهی گودر پیدا شده، معجون خوشخوراکی که باب ذائقهی ما ایرانیهاست، دیگر زحمت وبگردی از روی دوشمان برداشته شده و میتوانیم با فالو کردن یکی دو نفر چکیدهای از کل وبلاگستان فارسی را با مشاعات در اختیار داشته باشیم، اما این وسط وبلاگها دارند نابود میشوند، وقتی بیفتی توی پروسهی عذابآور صفر کردن گودرت دیگر مطالب بلند را نمیخوانی، فقط میخواهی این ماراتن را زودتر تمام کنی و همینطور از روی آیتمهای بلند رد میشوی، به تبع آن وقتی خودت نویسنده باشی جسارت طولانی نوشتن را از دست میدهی چون میترسی خوانده نشوی و مگر کسی برای خوانده نشدن مینویسد؟ این است که روز به روز سرعت این قطار سریعالسیر بیشتر و بیشتر میشود و ما فرصت لذت بردن از مناظر اطراف را از دست میدهیم.
نمیخواهم بگویم گودر چیز بدیست و خودم هم همچین آدم سنتی و طرفدار حفظ سنتها نیستم ولی آخر نمیشود که هفت روز هفته را هات داگ و چیزبرگر بخوری، بلاخره باید یک جایی هم برای دیزی و قرمهسبزی در این رژیم گذاشت.
ـ یادت باشه که اینجا قوانین مخصوص خودشو داره
قانون اول: من سمت چپ تختو میخام
بالش: من سه تا بالش برمیدارم، برای زیر سرم، بین پاهام و تو بغلم
گو.زهای شبانه.. اتفاق میفتن، نصف شب منو بیدار نکنی بگی خجالت بکش خرس گنده
فیس تو فیس نمیخوابیم، از بوی دهن بدم میاد
چراغ خواب و نور آبی و قرمز و از این مسخره بازیا نداریم، من تاریکیو دوس دارم
کاناپه رو گذاشتن واسه هر کی خوابش نمیبره تا هی غلت و غر نزنه