دو لطیفه در باب شناخت مکتب شیرازیسم:
یه شیرازی فلج میشه تا یه هفته نمیفهمه فلج شده!
دو تا شیرازی بانک میزنن، یکیشون میگه بیا پولارو بشماریم، اون یکی میگه ول کن عامو، فردا تو رادیو اعلام میکنه!
پسر بچهی ۴ ساله: بابایی جیش دارم
ـ الان میرسیم پلیس راه، آقای راننده نگه میداره میبرمت جیش کن بابایی
ـ نععععععععععع (با وحشت و گریه)
ـ چیه بابا جون؟ چرا گریه میکنی؟
ـ نمیخوام برم پیش پلیس!!
سطح ایجاد احساس امنیت پلیس! کم مونده بود بچه همونجا بشاشه به خودش یعنی
سهم من از آن شهر
تراس خانهی توست
و تماشای خوابت
که دست زیر چانه گذاشتهای
و به خوابی که من تویش نیستم ـ
لبخند میزنی..