آقا ما توی زندگیمان فوبیا زیاد داریم، مثلن ترس از ارتفاع یا ترس از جاهای تنگ (یعنی میترسیم توی یک مکان تنگ مثل کانال کولر یا همچین چیزی گیر کنیم، البته از این که کلن خودمان توی یک جای تنگ گیر کنیم وحشت داریم نه جزییاتمان!) جانم برایتان بگوید از صدای بلند هم میترسیم، یعنی اگر ببینیم یک ترقهای بمبی چیزی جلوی چشممان دارد منفجر میشود و خودمان را آماده کنیم تا غافلگیر نشویم باز موقع شنیدن صدا انگار نارنجک را تو بیحواسی انداختهاند توی خشتک ما و کمربندمان را هم قفل و زنجیر کردهاند، چیز دیگری که از آن وحشت داریم تصادف است، در واقع همهاش نگران این هستیم که آن دندهی لعنتی فرو برود جایی یا پرت شویم بیرون و صورتمان روی آسفالت کشیده شود یا ماشین جمع شود و ما به صورت مچاله و پوزیشن جنین توی شکم مادر وسط آن آهنپارهها گیر بیفتیم در حالیکه چیزمان میخارد و نمیتوانیم دستمان را بهش برسانیم.
اینها را گفتم تا بدانید همچین آدم سوپرهیرو و نترسی نیستم، اما حقیقتش جان عزیز هم نیستم یعنی حالا اهمیتی برایم ندارد که همین الساعه بیفتم تلف شوم، به هر حال چه فرقی میکند وقتی قرار است دنیا سال ۲۰۱۲ به آخر برسد بگذار ما ۲ سال زودتر بمیریم برویم با عزت و احترام حساب آن دنیایمان را پس بدهیم نخواهیم آنجا هم وقتمان را توی صف و اینها هدر بدهیم، ۲ سالی هم بیشتر از بقیه زمان داریم تا با نکیر و منکر مذاکره کنیم بلکم یک تخفیفی خورد بهمان یا حالا تبصرهای لایحهای چیزی به قوانین اضافه شد و به جهنم هم امکانات حوری و جوق عسل و یارانهی مواد مذاب و قیف خوشسایز و اینها تعلق گرفت، از بحث منحرف نشویم مخلص کلام اینکه ما از مرگ نمیترسیم حتا از مردن در سرزمینی که مزد گورکن فلان باشد بلکه طبق آن عقیدهی بیمزهی کلیشهای از این میترسیم که ناقص شویم و بیفتیم گوشهی خانه و توی خودمان کار خرابی کنیم و ملت با ترحم و نفرت و خستگیو کلافگی و اینها نگاهمان کنند.
این است که وقتی امروز زلزله آمد ما همهاش داشتیم به این چیزها فکر میکردیم و البته یک سری چیزهای دیگر مثل اینکه اگر مردیم با این فک و دهن کج و کوله چه خاکی به سرمان بریزیم؟ آخر ما زیر دست دندانپزشک بودیم و تازه آمپول بیحسی را زده بود و یک طرف بدنمان سِر شده بود علاوه بر آن دندانپزشکمان یک خانوم دکتر دنیا دوست بودند که به محض اینکه اولین تکان را حس کردند با جیغ و داد و فریاد خود را از طبقهی چهارم به خیابان رساندند و اصلن هم عین خیالشان نبود که به جان سقراط و اینها سوگند خوردهاند که نجات جان بیماران در هر حالتی در مرحلهی اول اولویتهایشان باشد.
ما از این نوشته نتیجه میگیریم که مومن واقعی کسیست که در هر زمانی برای مردن آماده باشد و اشهد و التزام عملی و وصیتش را نوشته باشد.
میخوام بگم اگه آدمهای وبلاگستان یک دهم اون چیزی که تو دنیای مجازی نشون میدن تو واقعیت آدم حسابی باشن، اونوقت این دور و اطراف پُره از کسایی که کیس مناسبی هستند برای دوستی، رفاقت در حد چی و حتا ازدواج!
پ.ن: مخاطب خاص ندارد!
خب، اون بیس ملیون رای آورد من بیس و چار ملیون،گفتگوی تمدنهاشم که از تقویم پاک کردم، ایشالا پیشنهاد سال انرژی هستهای برای همه هم پذیرفته میشه، فقط میمونه یه چیز، اگه قیافمو هم میتونستم یه کاریش کنم از اون خوشگلتر شم دیگه حرف نداشت!
یعنی جنازهی یه آدم راستکی که میتونی تو چشمش نگا کنی بفهمی چه عنیه میارزه به هزار تا رفیق مجازی که بیخودی ازشون واسه خودت بت ساختی.
* اهمدی نجاد هولوکاست را دروغی تاریخی و حاصل توهم یهودیان خواند.
**اهمدی نجاد دربارهی عاملان حملهی تروریستی یازده سپتامبر ابراز تردید کرد.
*** جهان سوم جاییست که اتفاقاتی که در عصر حاضر رخ میدهد و اسناد و عکس و ویدئو و اعتراف و گور دسته جمعی از آنها موجود میباشد، دروغ و توهم و مورد تردید هستند اما داستانهای هزار سال قبل مربوط به مذاکرهی معصوم با شیر برای نجات جان آهو و سخن گفتن با سوسمار و معجزات طفل شیرخواره که دهان به دهان از ابن فلان به ابی فلان نقل شده هیچ جای تردیدی ندارند و خرافات نمیباشند.