سال ۹۳ قربانش بروم به بدترین شکلی که در توانش بود آغاز شد. از همان اول چنان چنگ و دندانی به ما نشان داد که فورن دستگیرم شد باید امسال حسابی چربش کنیم و شل بگیریم که راحت فرو برود. من همیشه گفتهام که اگر عدالتی وجود میداشت باید ترتیبی داده میشد که ما جهان سومیها، ما جبرجغرافیاییها ما بیچارگان عالم هستی دچار مشکل اضافه بر سازمان نشویم، همین به دنیا آمدن و زندگی کردن در این مملکت خودش به تنهایی یک پکیج استثنایی از رنجها و مصیبت هاست، ما همه وسط و گرفتار یک عذاب عمومی هستیم، بلایای شخصی و اختصاصی برایمان دیگر رنج مضاعف و به دور از انصاف است. یک جهان سومی باید وقتی به دنیا آمد مثل باقی همجهانیهایش یک مسیر مشخص نکبتی را طی کند، بدبختیهای روتینش را تحمل کند و بعد هم بمیرد، خلاص.
میگویند خوبی انسان به این است که فراموش میکند، عادت میکند...به همه چیز. هر مصیبتی که بر سر آدم نازل شود وقتی مشمول گذشت زمان شد میرود در آن پس و پناههای ذهن در قسمت خاطرات مبهم بایگانی میشود و تنها یک اثر آزاردهندهی ملایم (و احتمالن همیشگی) توی زندگی و ذهنیات آدم میگذرد. این اثر شما را نمیکشد، شاید هیچوقت راحتتان نگذارد ولی مثل تومور مغزی مستقیمن باعث مرگتان نمیشود. تمام احمقهای دنیا از اول تاریخ تا امروز این را گذاشتهاند توی لیست نعمتها و موهباتی که نصیب انسان شده... فراموشی.
شما وقتی در معرض مشکلات و تیره روزیها قرار میگیرید مثل مردمک که در معرض تاریکی قرار میگیرد گشاد می شوید تا مشکلات راحت وارد شما بشوند و راحت از شما خارج بشوند و شما کمترین آسیب را ببینید، بعد از چند صباح هم که موهبت فراموشی به کمکتان می آید و به شرایط جدید خو میکنید، تن میدهید، ممکن است حتا راضی و خوشحال هم باشید، اداپته شدن، تطابق با تیره روزی و شل کردن، این است انسان، اشرف مخلوقات. ولی من میگویم این باگ طبیعت است، تکامل، فرگشت، اوولوشن یا هر کوفتی که اسمش است اینجا را گند زده. انسان باید به جای فراموشی در مواجهه با غمها ظرفش پر میشد و میمرد، بعد یواش یواش تنها کسانی که غم و غصهی کمتری داشتند زنده میماندند و ژن خوشبختی و خوشحالی به عنوان ژن غالب نسل به نسل قویتر میشد و تا امروز که به ما میرسید تبدیل شده بود به عامل تعیین کنندهی حیات. انسانهای حاوی ژن بدبختی و غم عوض اینکه به دنیا بیایند و یک عمر بار زندگی سگی را بر دوش بکشند همان اول کار ریق رحمت را سر میکشیدند و منقرض میشدند، خوشحالان و خوشبختها زمین را تسخیر میکردند، سرانهی تولید چس ناله به پایینترین حد ممکن میرسید و داریوش هم میزد توی کار آهنگهای شیش و هشت.
قرار دنیا بر این است که واگفتن درد از سختیاش بکاهد، قرار این بوده که دردت را که بگویی مثل نانی باشد که تقسیمش کنی، بین دل خودت و گوشی که شنیده. هدف این نوشته اما نه تقسیم کردن بوده نه کاستن، مذاق که بیمار شد دیگر تنها تلخی راضیاش میکند. این است که برای کم کردن زحمت همدردی کنندگان احتمالی کامنتدانی بسته است.
این که میگویند الاعمال بالنیات خیلی حرف پرتیست. اگر بخواهیم ارزشی برای نیتی که پشت هر کار خوابیده قائل بشویم این ارزشگذاری هم باید در حد همان امور انتزاعی و در مخیلهی کنندهی کار انجام پذیرد. در عالم واقعیت چیزی که اهمیت دارد و تعیین کننده است اثری است که یک ماجرا بر دنیای اطرافش میگذارد.
اگر آنجلینا جولی میرود چهارتا بچهی سیاه قحطی زده از آفریقا را برمیدارد و به فرزندخواندگی قبول میکند شما نمیتوانی کارش را بیندازی توی دستگاه صداقت سنج و بعد متهمش کنی که این کار را در جهت تبلیغات سلبریتیها برای کسب محبوبیت بیشتر انجام داده. همانقدر که کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، نیت خوانی هم کار ما نیست.
نیت شما این است که بساط فساد و بی دینی را از روی زمین برداری، بمب به خودت میبندی و میروی توی اجتماع کافرها که دارند خوش گذرانی میکنند خودت و آنها را میترکانی. میخواهی جوانها به ورطهی گناه نیفتند سرک میکشی توی سلیقهی لباس پوشیدن و موزیک گوش دادن و فیلم نگاه کردن و مستراح رفتن آنها. پایت را میگذاری بیخ گلویشان، زندگیشان را میکنی جهنم به نیت پیشکش کردن بهشت موعود زورکی. بوس به نیتت.
شما میخواهی یک رابطهی مخدوش را اصلاح کنی. میخواهی تمام گندهایی که زدهای و نزدهای را پاک کنی. میخواهی تمام کاستیها و کوتاهیهایت را جبران کنی. تمام گل و بلبلهای عالم توی نیتات آشیانه کردهاند. دورنمای نیتات هوش از سر خیالبافت میبرد.. اما در عمل درست همانجا گند بزرگ را میزنی. بیگ گند. نتیجهی کارت آنقدر افتضاح است که تمام افتضاحهای قبلی باید پیشش لخت بشوند. حالا باید به تمام احتمالات ناممکن چنگ بیندازی. به اختراع ماشینی که آدم از این طرفش برود تو، دستگاه مغز و قلب آدم را به همراه تمام افکار و احساساتش اسکن کند و از آن طرف تمام چیزهای قشنگی را که در آنها پرورش دادهای به صورت یک پکیج استثنایی بدهد بیرون تا مثل یک نقاب بکشی روی نتیجهی اعمالت. اعمال...این اعمال لعنتی. نیات...این نیات گوگولی
راه مستقیمی از قلب به زبان وجود ندارد. این است که شما بعنوان یک موجود الکن، موجودی که نمیتواند از زبان -این یگانه برتریاش نسبت به حیوانات دیگر- استفاده کند باید درتان را بگذارید. باید تن بدهید به بی سخنی و بی عملی. باید فرو بروید در نقش ابدیتان در جهان هستی: باید تن بدهید به هیچ بودن.